Monday, August 26, 2013

قتل عطاالله رضوانی شهروند بهائي سازماندهی شده بوده است.


  قتل عطاالله رضوانی شهروند بهائي سازماندهی شده بوده است



سه شنبه ۵ شهريور ۱۳۹۲
خانواده عطاالله رضوانی در مصاحبه با روز:

 سازماندهی شده و عقیدتی بوده


جنازه عطاالله رضوانی، شهروند ۵۴ ساله و بهائی ساکن بندرعباس در یکی از جاده‌های متروکه و خارج از شهر پیدا شد. خانواده او در مصاحبه با "روز" می‌گویند که وی ساعت ۹ شنبه شب از منزل خارج شده و یک روز بعد، اداره آگاهی خبر قتل او را به آن‌ها داده است: "با گلوله از پشت سر به او شلیک کرده‌اند هیچ یک از وسایل ماشین او و وسایل شخصی‌اش هم دست نخورده و فقط موبایل او را با خود برده‌اند".
کورش رضوانی، فرزند عطالله رضوانی و همچنین نوید اقدسی، پسرخاله مقتول به "روز" می‌گویند هیچ انگیزه شخصی برای چنین قتلی وجود نداشته و خانواده، بستگان و آشنایان آن‌ها معتقدند این قتل با مسائل عقیدتی مرتبط بوده است. آقای رضوانی، از بهائیان شناخته شده شهر بندرعباس،به گفته خانواده‌اش، بار‌ها از سوی اداره اطلاعات این شهر تحت فشارهای مختلف قرار گرفته بود.
روشنک شکیبایی و ملیکا رضوانی، همسر و دختر آقای رضوانی هنگام قتل در مسافرت بودند و روز گذشته از مشهد بازگشته‌اند، اما کورش رضوانی، پسر وی درباره شب وقوع قتل می‌گوید: "ساعت ۹ شنبه شب از خانه خارج شدند. قرار بود برگردند خانه اما برنگشتند. نگران شدیم همه جا سر زدیم، بیمارستان‌ها و کلانتری‌ها و هر جا که فکر می‌کردیم. خبری نشد و به ناچار رفتیم پرونده مفقودی تشکیل دهیم. در حال انجام کار بودیم که آقایی زنگ زد و گفت بیایید اداره آگاهی، پدرتان پیدا شده. رفتیم.گفتند فوت شده. در یکی از جاده‌هایی که به سمت خارج از شهر می‌رود او را پیدا کرده‌ بودند. گفتند با گلوله از پشت سر به او شلیک کرده‌اند. الان هم جنازه در پزشکی قانونی است و هنوز به ما تحویل نداده‌اند.«
از او سئوال می‌کنم آیا پدرتان مشکل شخصی با کسی داشت یا کسی مشکل و دشمنی با پدر شما داشت؟ می‌گوید: «پدرم شخصیت خاصی بود. جز خدمت کردن کاری نداشت. نه با کسی مشکلی داشت و نه دشمنی داشت. این قتل هم سازمان یافته بود، قتل معمولی نبود. اینکه کسی را ببرند جاده متروکه و از پشت سر شلیک کنند با امکانات و سازماندهی شده بود. در اصل ایشان پشت ماشین‌اش بوده، پس احتمالا با تهدید او را از شهر خارج کرده‌اند. ما تا ساعت ۱۲ شب زنگ می‌زدیم موبایل پدرم زنگ می‌خورد ولی جواب نمی‌داد. ۱۲ شب موبایل خاموش شد."
نظر خود وی را می پرسم و اینکه برخی گزارش‌ها از احضار و تهدید پدرش از سوی اطلاعات خبر می‌دهند. می‌گوید: من نمی‌دانم. خیلی مسائل می‌تواند باشد.به هر حال اینکه ما از اقلیت‌های مذهبی هستیم و این جریانات هم می تواند باشد. پدرم هم تهدید وهم احضار می‌شدند.
می‌پرسم چه تهدیدی؟ قتل پدرتان با این تهدید‌ها مرتبط است؟ می‌گوید: تشکیلات بهایی که تعطیل شد پدرم امور بهائیان را اینجا انجام می‌داد. هر کسی را می‌بردند بازجویی، او را علیه پدرم تحت فشار قرار می دادند و تهدید می‌کردند. بار‌ها تماس می‌گرفتند اما پدرم جواب نمی‌داد. او را به عنوان رئیس بهائیان اینجا می‌شناختند و خیلی اذیت می‌کردند. گفته بودند در کارهای دولتی و تاسیسات و.. با پدرم همکاری نکنند. کلا خیلی در کار مشکل ایجاد کردند. این فشارها از طریق اداره اماکن یا اطلاعات بود.
برخی وب سایت‌ها از تهدیدات و فشارهای دفتر امام جمعه شهر بندرعباس هم خبر داده‌اند. پسر اقای رضوانی در این زمینه می‌گوید: مدت‌ها امام جمعه اینجا علیه بهائیان سخنرانی و تهدید می‌کرد. آن موقع چون تشکیلات بهایی تعطیل نبود پدرم و دو تن از دوستانش نامه‌ای نوشتند و به دفتر امام جمعه دادند. نوشته بودند این صحبت‌هایی که شما علیه ما می‌کنید صحت ندارد. ما بهائیان چنین افرادی که شما می‌گویید نیستیم. شما امام جمعه شهر هستید و سخنان شما باعث تحریک عده‌ای برای آزار و اذیت بهائیان می‌شود. شما در مقام امام جمعه نباید علیه ما چنین صحبت کنید و.. امام جمعه هم در صحبت‌هایش در نماز جمعه گفت بله این‌ها نامه نوشتند و.. پدرم و دوستانش به مقامات امنیتی و نظامی هم شکایت کردند که این سخنان باعث ایجاد تنش و خونریزی می‌شود و.. اما نتیجه‌ای نداد. البته از سوی امام جمعه یا دفتر او، پدرم مستقیم تهدید نشده بود. فشار‌ها و تهدید‌ها از سوی اداره اطلاعات بود که احضار می‌کردند و البته پدرم هم مراجعه نمی‌کرد. می‌گفت احضار تلفنی قانونی نیست. حالا هم که این وضعیت پیش آمده، واقعا هنوز نمی‌دانیم چه کسی و با چه انگیزه‌ای دست به قتل پدرم، آن هم به این شکل زده‌. جز مسائل عقیدتی هیچ چیز دیگری به ذهنمان نمی‌رسد. به هر حال پی گیر هستیم ببینیم وضعیت چه می‌شود. به دادستانی هم شکایت می‌کنیم و وکیل می‌گیریم تا مشخص شود قتل را چه کسی انجام داده است.
نوید اقدسی، پسرخاله عطاالله رضوانی هم در مصاحبه با "روز" درباره پی گیری‌های خانواده برای روشن شدن مساله قتل آقای رضوانی چنین توضیح می‌دهد: "این دو روزی که کورش به اداره آگاهی رفته بیشتر حالت بازپرسی و سئوال و جواب بوده. هنوز ما جسد را رویت نکرده‌ایم. چیزهایی که برای ما محرز است، اینکه هیچ شئی یا پولی از ماشین دزدیده نشده است. خود ماشین را هم ندزدیده‌اند. حتی یک ریال پول دزدیده نشده، تنها چیزی که برده‌اند موبایل مقتول بوده. چون آخرین نفری که مقتول را دیده و از آشنایان بوده می‌گفت قبل از اینکه او را سوار ماشین کند نیم ساعت با گوشی موبایل حرف می‌زد. حالا ما دنبال این هستیم که حکم بگیریم و از طریق مخابرات مشخص شود چه کسی تماس گرفته و با چه کسی حرف زده و جریان چه بود."ه
او می‌افزاید: "فعلا این‌ها چیزهایی است که می‌دانیم ولی بقیه مسائلی است که حدس می‌زنیم و احتمال می‌دهیم. اگر بخواهند پی گیر قضیه باشند سرنخ‌های زیادی است. یکی موبایل است، نحوه شلیک و نوع گلوله و تلفن‌هایی که روزهای قبل به او شده. مساله اینجاست که ما می‌ترسیم اراده‌ای موجود نباشد که قضیه روشن شود و از اطلاعات دستور سر هم بندی کردن قضیه را بدهند. ولی مساله قتل یک چیز است و مساله اصلی انگیزه قتل است".
سئوال می‌کنم ازنظر شما چه انگیزه‌ای برای قتل آقای رضوانی وجود داشته؟ می‌گوید: "این مهم‌ترین شوکی است که نه تنها به خانواده مقتول و جامعه بهائی بندرعباس بلکه به جامعه غیر بهایی بندرعباس هم وارد شده. هیچ انگیزه‌ای نیست. آقای رضوانی حتی سیگار هم دست‌اش نگرفته. یک آدم معتقد به دیانت بهایی بود که سراغ مشروب هم نمی‌رفت. هیچ خورده حساب مالی با هیچ کسی نداشت و خیلی کار‌ها را عام المنفعه انجام می‌داد. در بندرعباس بین همه، چه مسلمان و چه بهایی کاملا محبوب بود. هر چه فکر می‌کنیم چه انگیزه‌ای بوده که با اسلحه او را بکشند هیچ به ذهنمان نمی‌رسد جز انگیزه عقیدتی. خانواده و تمام دوستان و آشنایان بهایی و غیربهایی در این زمینه هم عقیده هستند چون ایشان سال‌ها تحت فشار بود. ایشان سر‌شناسترین بهایی بندرعباس و شاید استان هرمزگان بود. روابط بسیار خوبی با همه داشت و آدم سر‌شناسی بود و وزارت اطلاعات این را نمی‌پسندید. بار‌ها به صورت مستقیم و غیر مستقیم به ایشان فشار آوردند. از لحاظ کاری خیلی فشار آوردند. دوستان ایشان را که می‌بردند وزارت اطلاعات می‌ترساندند که با ایشان ارتباطی نداشته باشند. یا آن‌ها را می‌ترساندند که بروند و روی ایشان فشار بیاورند. به هر حال تنها چیزی که ما می‌توانیم به آن شک داشته باشیم مسائل عقیدتی است که البته فعلا هیچ مدرکی نداریم و شاید در آینده هم نتوانیم هیچ مدرکی برای اثبات آن داشته باشیم. به هر حال حکومت جمهوری اسلامی است و ما اینجا اقلیت مغضوبی هستیم. ولی تنها شکی که ما داریم همین است و هیچ انگیزه دیگری به ذهن ما می‌رسد."
آقای اقدسی هم می‌گوید که آقای رضوانی بار‌ها تحت فشار و مورد تهدید قرار گرفته بود. او توضیح می‌دهد: "دو دسته تهدید است. یک دسته تهدیدات علنی که همه ما از آن خبر داریم مثلا از اداره اماکن مزاحم ایشان می‌شدند و ماموران اطلاعات می‌آمدند به کسب ایشان گیر می‌دادند. ایشان یکی از وارد‌ترین افراد در مساله تصفیه آب و تاسیسات آب بودند. یکی از شرکای ایشان مسلمان بود ولی با هم کار می‌کردند. وزارت اطلاعات به سازمان آب و فاضلاب هرمزگان می‌گوید که با ایشان کار نکنند و این‌ها هم طرف کارشان همین سازمان بود. بعد مغازه عینک سازی داشتند با شریک دیگری. باز هم وزارت اطلاعات با هماهنگی اماکن به کسب و کار ایشان گیر می‌دهد. شریک و پسرشان را تهدید می‌کنند. بهائیان دیگری را که احضار می‌کردند در جلسات بازجویی آن‌ها علیه آقای رضوانی حرف می‌زدند و حتی تهدید می‌کردند که این فشار‌ها را به آقای رضوانی منتقل کنند. تهدید می‌کردند که با او ارتباط نداشته باشند. ایشان آدم بسیار متواضعی بود و از سویی چون می‌خواست باعث نگرانی خانواده نشود خیلی تهدید‌ها را به خانواده و بستگان منتقل نمی‌کرد. تهدیدات غیرعلنی را بروز نمی‌داد. اما می‌دانیم که تحت فشار بود. خانواده او عازم مشهد بودند. همسرش می‌گوید که ایشان چند روزی خیلی پکر و درهم بود. اما هیچ حرفی نمی‌زد و نمی‌گفت که چه شده. "
او می‌افزاید: "تا جایی که ما خبر داریم هیچ تهدید مستقیمی از سوی امام جمعه بندرعباس متوجه ایشان نبوده ولی امام جمعه بندرعباس بیاناتی در ضدیت با دیانت بهایی و بهائیان بندرعباس حدود دو سال مداوم گفته و تکرار کرده است. آقای رضوانی و دو سه نفر دیگر از دوستانشان که مسئول جامعه بهایی بندرعباس بودند نامه‌ای می‌نویسند و به ایشان متذکر می‌شوند که اختلاف افکنی‌ها و تهییج احساسات دینی مردم احتمال دارد به فاجعه‌هایی بینجامد. تنها مساله با امام جمعه همین بود. ما می‌دانیم که به صورت مستقیم امام جمعه چیزی به آقای رضوانی نگفته. "
آقای اقدسی سپس تاکید می‌کند که آقای رضوانی هیچ مشکل شخصی نداشته: "همه اینجا معتقدند به خاطر همین مساله عقیدتی بوده. خانواده به هر حال پی گیر هستند، شکایت کرده‌اند ولی خب می‌دانید که با زندانی شدن خانم ستوده و آقای سلطانی، وکلای کمی حاضر به پذیرش چنین پرونده‌هایی هستند".
او سپس به زندانی شدن برخی از اعضای خانواده آقای رضوانی طی سالهای اخیر اشاره می کند و می‌گوید: "صهبا رضوانی (فنائیان) خواهر آقای رضوانی از بهائیان سمنان است که سه سال به خاطر اعتقاد به دیانت بهائی در زندان بوده است. خواهر‌زاده و همسر خواهر آقای رضوانی نیز مدت‌ها در زندان سمنان بوده‌اند و به تازگی آزاد شده‌اند. از سوی دیگر در همین بندرعباس هم بهائیان بسیاری تحت فشار بوده‌اند یا مورد ضرب و شتم و بازداشت قرار گرفته‌اند. در ایران از اول جمهوری اسلامی تا الان بالای ۲۰۰ نفر از بهائیان با اتهامات واهی مثل جاسوسی کشته شده‌اند. جالب اینکه اگر یک جمله می‌نوشتند بهایی نیستیم اتهام جاسوسی هم رفع می‌شد! آخر این چه نوع جاسوسی هست که این گونه رفع می‌شود؟ فقط مساله اعدام یا قتل نیست. زندان‌های بی‌مورد، جلوگیری از کسب کار بهائیان. تا ۶- ۷ سال پیش جوانان بهایی را به کنکور راه نمی‌دادند. این‌ها نمونه‌هایی از آزار و اذیت‌هایی است که بهائیان با آن مواجه بوده‌اند، آن هم به خاطر مسائل عقیدتی خودشان. الان هم که با این قضیه قتل پسر خاله‌ام طرف هستیم و جز مساله عقیدتی هیچ انگیزه دیگری برای قتل وجود ندارد".


 -------------------------------------------------------------------------------------------------------

 پيك ايران

 عطاء الله رضوانی شهروند بهایی ساکن بندرعباس به ضرب گلوله به قتل رسید


 بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این شهروند بهایی ساکن بندرعباس که پیش‌تر بار‌ها از طرف نهادهای امنیتی و دفتر امام جمعه شهر مورد تهدید قرار گرفته بود، شب گذشته شنبه ۲ شهریور ماه در حالی به قتل رسید که هیچ‌گونه سرقتی از اموال وی صورت نگرفته بود.
یک منبع مطلع در بندرعباس که نخواست نامش فاش شود به گزارشگر هرانا گفت: "در شهرما پیش‌تر نیز یک شهروند بهایی بنام (ایرج مهدی‌نژاد) را مسلمانان افراطی با ضربات کارد به قتل رسانده بودند. دوتن هم به نامهای (میعاد افشار و ایرج می‌دانی) پیش‌تر در پی حمله افراد تندرو بشدت مجروح شده بودند."
وی در ادامه در مورد فعالیتهای عطاء الله رضوانی گفت: "وی در فعالیت‌های خیریه متعددی شرکت کرده است و با تشکیل یک هیات سه نفره موسوم به خادمان جامعه بهایی، فعالیت‌های مدنی خود را ساماندهی می‌کرد."
این منبع در مورد نحوه قتل این شهروند بهایی اظهار داشت: "تا جایی که اطلاع دارم، ایشان را ربوده و سپس از پشت سر گلوله‌ای به سر وی شلیک کرده‌اند."
یک منبع دیگر که نخواست نامش فاش شود در این رابطه به گزارشگر هرانا گفت: "عطاء الله رضوانی شب شنبه مهمان دکتر ایرج میدانی بود. پلیس به خانواده وی گفته، هنگام بازگشت قاتلان در ماشین وی کمین کرده بودند و احتمالا وی را با اجبار و زور اسلحه به جاده راه آهن برده و در آنجا تیری از پشت به سر وی شلیک می‌کنند. ماشینهای گذری جسد را پیدا کرده و به نیروی انتظامی اطلاع می‌دهند. در حالی که هیچ سرقتی از داخل ماشین وی صورت نگرفته بود."
گفتنی است، عطاء الله رضوانی دانشجوی اخراجی مهندسی مکانیک بود که در پی انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ از تحصیل محروم شد.

[تاريخ مطلب: چهارم شهريور ۱۳۹۲ برابر با بيست و ششم اوت ۲۰۱۳]


----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 PCED جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلي


عطالله رضوانی شهروند بهایی ساکن بندرعباس به ضرب گلوله به قتل رسید ***

جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی - عطالله رضوانی،عضو سابق هیات سه نفری خادمین جامعه بهائی بندرعباس شنبه شب، دوم شهریور ماه جاری با شلیک گلوله از پشت سر در بندرعباس به قتل رسید.

به گزارش جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی بخش حقوق بشر، یکی از اعضای خانواده عطالله رضوانی با اعلام این خبر گفت که وی بارها از طرف مسئولین اطلاعاتی و دفتر امام جمعه تهدید شده بود.
به گفته او: “پیش از این نیز میعاد افشار و ایرج میدانی، از بهائیان سرشناس بندرعباس از سوی افراد ناشناس با قمه مجروح شده بودند. ایرج مهدی‌نژاد،یکی دیگر از بهائیان بندرعباس نیز چند سال پیش با ضربات چاقو به قتل رسیده بود و گفته می‌شود برخی افراد متعصب ضدبهایی در این قتل نقش داشته‌‌اند.”

عطاالله رضوانی دانشجوی اخراجی مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت در دوران انقلاب فرهنگی بود و هنگام مرگ
۵۲ سال داشت.شماری از اعضای خانواده عطالله رضوانی در چند سال اخیر به دلیل اعتقادات مذهبی‌شان بازداشت شده‌اند.

به گفته این عضو خانواده آقای رضوانی، او فروشنده پمپ آب و مختصص تاسیسات تصفیه خانه در بندرعباس بود و اداره اطلاعات بندرعباس از اداره آب و فاضلاب آن شهر خواسته بود که دادوستد اقتصادی خود را با عطاالله رضوانی قطع کنند و او را در هیچ مناقصه و کار اقتصادی‌ای مشارکت ندهند.

هنوز هیچ فرد یا گروهی مسئولیت قتل این شهروند بهایی را بر عهده نگرفته است.

http://www.edu-right.net/from-anywhere/human-rights/1300-abahaicitizetshotinbandarabbas

 
------------------------------------------------------------------------------------------------------------




 چه سخته با دخترت بری سفر بهت خبر بدن که باید برگردی بندر عباس چون همسرت و بردن تو ‌جادهٔ راه آهنِ . اونجا پوست دستشو کندن ۲ تا گلوله تو سرش خالی‌ کردن بعد همونجا تو ماشین ولش کردن و رفتن .
خنده داره آگاهی‌ با اینکه میدون موضوع از چه قراره  گیر داده به یه سری مسائل پوچ و بی‌ معنی‌...
آخر کار مثل قتلِ جناب مهدی نژاد یواشکی تو گوش همسرش میگن  دست از سر پیگیری بردار وگرنه کل خانواد‌ت کشته میشن ...






Sunday, August 25, 2013

در بندرعباس، شهروند بهائي آقای عطالله رضوانی پس از بار ها تهديد از طرف مسئولين اطلاعاتي و دفتر امام جمعه ، شنبه شب، ربوده شد و با شليك گلوله از پشت سر به قتل رسيد



در بندرعباس، شهروند بهائي آقای عطالله رضوانی پس از بار ها تهديد از طرف مسئولين اطلاعاتي و دفتر امام جمعه ، شنبه شب، ربوده شد و با شليك گلوله از پشت سر به قتل رسيد.



شنبه شب در بندر عباس آقای عطالله رضوانی ( برادر خانم صهبا رضوانی که سه سال و نیم در سمنان و تهران زندانی بودند) ربوده شده و با شلیک گلوله از پشت سر در بندر عباس به قتل رسیدند. ایشان سال ها عضو هیات سه نفری خادمین جامعه بهائی بندرعباس بودند و به نیکنامی در شهر شهرت فراوان داشتند. بارها از طرف مسئولین اطلاعاتی و دفتر امام جمعه تهدید شده بودند. چند سال قبل دو نفر از بهائیان این شهر ( آقایان میعاد افشار و دکتر میدانی) توسط اوباش امام جمعه با قمه مجروح شده بودند. پیشتر آقای ایرج مهدی نژاد از بهائیان این شهر با ضربات چاقوی مسلمانان متعصب به قتل رسیده بودند. اکنون خواهرزاده آقای رضوانی (انیسا فنائیان) در سمنان زندانی است و شوهر ایشان (سیامک ایقانی) اخیرا پس از سه سال از زندان
آزاد شده است. عطاالله رضوانی دانشجوی اخراجی مهندسی مکانیک در دوران انقلاب فرهنگی بود.


 -------------------------------------------------------------------------------

 
Erfan Sabeti

اینجا بندر عباس است

از فرودگاه قشم به سرعت به سمت شهر قشم حرکت می کنیم تا خود را هر چه سریعتر به اسکله برسانیم. سوار اتوبوسهای دریایی می شویم. از اینجا تا بندر عباس حدود پنجاه دقیقه در راه خواهیم بود. به دلیل فروش بیش از ظرفیت اتوبوس جا برایم نبود و این خود توفیقی شد تا به اتاق مخصوص کاپیتان بروم و از انجا مسیر روبرو را واضح ببینم. بعد از دقایقی شهر بندر عباس آشکار شد. شهری که عطا 29 سال پیش یعنی زمانی که بیش از بیست و سه سال نداشت به آن مهاجرت کرده بود. شهری که برای آبادی آن و شهرهای همجوارش سه دهه بی وقفه تلاش کرد. آبرسانی و تصفیۀ آب آشامیدنی: جنوبی ها سال های سال است که با این درد کهنه آشنا هستند. در این افکار بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد و عزیزی گفت احبای بندر عباس برنامه ریزی کرده اند از میهمانانی که از سایر شهرها برای شرکت در مراسم تشیع و تدفین به بندر عباس می آیند پذیرایی کنند و آنها را در خانه های خود اسکان دهند. از اتوبوس دریایی پیاده شدم و با چند تن از احبا به سمت خانۀ عطا حرکت کردیم. دل تو دلمان نبود. اضطراب داشتیم که چگونه با عزیزانش روبرو خواهیم شد: همسرش روشنک، فرزندانش کوروش و ملیکا. روشنکی که تجربۀ 22 سال زندگی مشترک عاشقانه با عطا را داشت. کوروشی که خیلی زود در آستانه بیست سالگی می بایست مسئولیت مادر و خواهرش را به دوش کشد و ملیکای نوجوانی که هنوز بیش از چهارده سال نداشت. خواهرش صهبا که خود حکایتی جدا دارد . زندگی او در 5 سال اخیر خود کتابی است مشحون از آزار و ستم. صهبا پس از تحمل سه سال حبس در شرایطی آزاد شد که دامادش سیامک ایقانی در زندان بود (او در مرداد امسال پس از پایان یافتن دوران حبس سه ساله آزاد شد). دختر صهبا از بهمن پارسال به زندان رفته و مسئولیت نگهداری از دو فرزند خردسالش را به مادر و پدر خود (نظام فنائیان) سپرده است. در طی این 5 سال، عطای نازنین همواره یار آنها بود .خوب به خاطر دارم زمانی که سیامک و صهبا هر دو در زندان بودند عطا برای یک هفته به سمنان رفت تا در هنگام بازجویی ها به خواهرزاده اش دلگرمی دهد. به خانه رسیدیم. همه آنجا بودند: خاله مهربان عطا که در حقیقت مادر او محسوب می شود، دایی نازنینش، آقا و خانم شکیبایی که داماد عزیزشان را از دست داده بودند و سوگوار بودند. از پله ها بالا رفتیم . چشمها گریان و دلها بریان. خانه مملو از جمعیت. عزیزانمان را در آغوش کشیده، آرام آرام گریستیم و به یکدیگر تسلیت گفتیم. شیون و فریادی در کار نبود. به یاد قاتل افتادم و با خود گفتم این تقنگ کین و تعصب تو چه مصیبتی را برای این خانواده به ارمغان آورد .شعر شادروان مشیری را از خاطر گذراندم:

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبانِ آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزارِ بنیان کن
ندارم جز زبان دل ، دلی لبریز از مهر تو ،
تو ای با دوستی دشمن !
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهرِ چنگیزی ست
بیا ، بنشین ، بگو ، بشنو سخن، شاید
فروغِ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار،
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیوِ انسان کش برون آید
تو از آیین انسانی چه می دانی ؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی ؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت ، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی ؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست ،
ولی حق را برادر جان به زور این زبان نافهمِ آتشبار
نباید جست !
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار

حال اگر وجدان خواب آلوده ات بیدار شد، تفنگ کین و نفرت را بر زمین گذار تا خانواده و جامعه ای را سوگوار نسازی. ای کاش اینجا بودی و پنهانی این صحنه های دلخراش را می دیدی. گفتم مخفیانه چرا که ممکن بود چنان خجلتی سراپای وجودت را فرا می گرفت که دوست داشتی زمین دهان باز می کرد و تورا می بلعید .ولی اینان حتی به خجلت تو هم راضی نیستند. ای کاش برای تو و خانواده ات چنین صحنه هایی به وجود نیاید.

نظیر این صحنه های جانگداز با ورود سایر مسافرین نیز تکرار می شد. امروز سه شنبه 5 شهریور است. می گویند اگر همه کارها خوب پیش برود فردا بعدازظهر مراسم تدفین برگزار خواهد شد. همدلی، مهربانی و خدمات بهائیان بندرعباس واقعا حیرت اور بود. مثلا برای همه میهمانان غذا تهیه کرده و به خانه عطا می اوردند. حدود ساعت 8 بعدازظهر بود که پیام بیت العدل اعظم را دریافت کردیم. پس از تلاوت مناجاتی پیام ساحت رفیع زیارت شد:

٨ شهرالاسماء ١٧٠
٥ شهریور ١٣٩٢
یاران و یاوران باوفای جمال اقدس ابهی در مهد امر الله ملاحظه فرمایند
خبر قتل جناب عطاءالله رضوانی موجب حزن و اندوه عمیق این جمع شد. این عمل شنیع قلب هر انسانی را مشحون از تأسّف و تحسّر می‌نماید و موازین بشری، بدون شک، آمرین و عاملین آن را محکوم می‌کند. آنان که در پی جاه و مقام می‌کوشند تا با ریاکاری به اسم دین و ایمان بذر نفرت و جدایی در قلوب بکارند و با گفتار و رفتار تحریک‌آمیز خود ارتکاب چنین جنایتی را ممکن می‌سازند نیز مسئولیّت این جرم را به عهده دارند و در این گناه سهیم‌اند. البتّه واقفیم که اکثریّت ایرانیان عزیز این عمل فجیع را تقبیح می‌کنند، از ظلم و ستم بیزارند و انزجار خود را نسبت به هر نوع تفرقه‌افکنی اعلان می‌دارند.
عطاءالله رضوانی آرزویی جز خدمت به وطن مألوف و عالم انسانی نداشت، حیاتش وقف ایجاد محبّت و وداد در بین جمهور ناس بود و در مراودات روزانه می‌کوشید تا نمادی از مکارم اخلاقی و صفات عالیۀ انسانی باشد. به تهدید و قساوت با شجاعت و متانت پاسخ می‌گفت و در میان هم‌شهریانش به مهربانی و ملاطفت شهرت داشت. مروّج دوستی و وفاق بود و بیزار از تعصّب و نفاق. در این راه جان شیرین فدا نمود و جام شهادت نوشید. پس در عالم بالا به بزم لقا پیوست، از بادۀ رضای الهی سرمست گردید و نامش در لوح محفوظ الی‌الابد ثبت شد.
مراتب هم‌دردی و تسلیت خود را به همسر عزیز، فرزندان دل‌بند و دیگر بازماندگان سوگوار جناب رضوانی تقدیم می‌داریم و در اعتاب مقدّسۀ علیا برای ارتقای روح پرفتوح آن وجود نازنین و نیز برای نزول تأییدات الهیّه بر فرد فرد اعضای آن خاندان جلیل دعا می‌کنیم. زندگانی پرافتخار آن فقید سعید نمودار دیگری از این حقیقت است که بهائیان ایران در راه تحقّق اهداف بشردوستانه، بینش معنوی خود را همواره مدّ نظر دارند، از ظلم و شقاوت نمی‌هراسند، تضییقات حاصله از جهل و نادانی را با استقامت سازنده می‌پذیرند و با صبر و شکیبایی از طرق قانونی به احقاق حقوق خود می‌پردازند. مزید تأیید و توفیق عموم را از آستان مالک عطا و سلطان ملکوت بقا مسئلت می‌نماییم.
[امضا: بیت العدل اعظم]

ارامش حاصل از زیارت پیام وصف ناپذیرست. گویی مرهمی بود بر زخمی جانکاه. منسوبین و اعضای خانواده یکدیگر را در اغوش گرفته می بوسیدند و شاکر آستان الهی بودند که عطای نازنین و خاندان و منسوبینش به چنین منقبتی فائز و مفتخر شده اند. کوروش نیز مادر و خواهرش را در آغوش کشید و گویی حال راضی به قضای الهی شده اند.

چهارشنبه صبح تشریفات اداری پایان پذیرفت و قرار شد ساعت 4:30 به سمت گلستان جاوید بندعباس رهسپار شویم. پس از طی مسافتی حدود بیست کیلومتر به گلستان جاوید که خارج از شهر در کنار روستای کوچکی نزدیک مسجد اهل تسنن واقع شده رسیدیم. ماشینها به داخل گلستان وارد شدند: یک اتوبوس و حدود یکصد ماشین شخصی و جمعیتی حدود 450 نفر. تاجهای گلی که توسط اعضای خانواده، اقوام سایر احبا و دوستان و آشنایان از سراسر ایران و خارج از ایران تقدیم شده بودند. مقداری از گرمای هوا کاسته شده بود. حدود 300 صندلی در سالن چیده شده بود و بقیه احبا ایستاده نظاره گر بودند. احبا صندوق حامل پیکر عطای عزیز را به سالن اورده بودند. صندوقی ساخته شده از سنگی سبز و زیبا. داخل صندوق به رنگ قرمز تزیین شده بود که نمادی از شهادت بود. برنامه روحانی با تلاوت مناجاتی از حضرت عبدالبها آغاز شد (هوالله ای خداوند مهربان این یار عزیز را بپرور.....). سپس صلات میت خوانده شد و صندوق به جایگاه ابدی انتقال یافت. مراسم باشکوهی بود که نظیرش را هرگز ندیده بودم. پس از خواندن دو فقره از آثار الهیه یکی از منسوبین
پشت میکروفون قرار گرفت و از همه عزیزانی که در مراسم شرکت کرده بودند تشکر و قدر دانی کرد: عزیزانی که از مشهد،سنندج، زاهدان، تهران،یزد، اصفهان، کرمان، سمنان، شیراز، قشم،بوشهر،جیرفت،بیرجند و... در آنجا حاضر بودند.با غروب خورشید به ناچار به سمت شهر حرکت کردیم. یکی از احبای محلی از داخل ماشین به مکانی که ماشین و جسد عطا را یافته بودند اشاره کرد و آن محل را نشان داد. نقطه ای در حدود بیست تا بیست و پنج کیلومتری خارج از شهر. شاید همه با هم فکر می کردیم عطا برای آخرین بار و در آخرین دقایق زندگی پر ثمرش در چه شرایطی از این جاده عبور کرده: در حالی که با اسلحه کمری او را تهدید می کردند. آیا واقعا خطر را احساس کرده بوده و یا فکر می کرده دشمنان فقط می خواهند او را بترسانند؟ایا شانسی برای خارج شدن از این مهلکه برای خود متصور بوده؟ و سوالات بیشماری از این قبیل.

پنج شنبه عصر از ساعت 7 محفل تذکر شروع شد. هر سه طبقۀ ساختمان با سبدها و تاجهای گل اهدایی به گلستانی زیبا تبدیل شده بود. غیر از این گلها گلهای دیگری نیز وجود داشتند، گلهایی متحرک که عطا سالهل با آنها زندگی کرده بود، گلهایی که عاشقانه دوستشان می داشت و هستی خویش را فدای آنها کرده بود. گلهای تازه شکفته ای که عطا برای آنان همچون پدر بود، یار و یاور، حامی و مشاور، دوست و همبازی، رفیق و انیس و مونس و مخزن اسرار و سنگ صبور. کودک ده ساله ای را دیدم که گریه معصومانه اش همگان را به گریه واداشت. خانم و اقای مسنی را دیدم که مقابل عکسش قرار گرفته و از او می پرسیدند: آخر کجا رفتی؟ نمی گویی آخر اینها بی کس ماندند؟ نمی گویی بعد از من چه کسی به اینها سر خواهد زد؟ نمی گویی حالا باید غممان را به که بگوییم. دیگری می گفت عطا برای من مثل پدر بود، خواهر بود، مادر بود، برادر بود، همه چیز ما بود.

عطا رضوانی همدم و مونس مردان و زنان کهنسال شهر نیز محسوب می شد. همین اواخر همزمان از چند سالمند بیمار پرستاری می کرد و شب ها تا صبح بر بالین آنها می نشسته و مواظب حال ایشان بوده. امورشان را رتق و فتق می کرده. لباسهایشان را می شسته و ..... صهبا می گفت این روحیه خدمت در ذاتش بود. به یاد دارم بچه بود و به مدرسه می رفت. مادرم هر روز برای پیرزن و پیر مردی که فرزندانشان در بیرجند نبودند نهار درست می کرد. عطا هر روز هنگام ظهر که به خانه می رسید اول غذای آن پیر مرد و پیرزن را می برد و بعد غذای خودش را می خورد. عطا رضوانی فرد متمولی نبود ولی سخی و بخشنده بود . حامی و پشتیبان فقرا بود .به سختی کار می کرد و زندگی ساده و شرافتمندانه ای را برای خانواده خویش فراهم کرده بود ولی نیاز و احتیاج دیگران را مقدم بر احتیاجات ضروری خویش می دانست. اینها اظهارات احبای بندر عباس و شهرهای اطراف است.

جلسه تذکر تا ساعت 12.30 دقیقه شب ادامه داشت. مهمانان در دو طبقه پذیرایی می شدند و در طبقه سوم الواح و آثار مبارکه خوانده می شد. راهرو ها و همه طبقات مملو از گل بود. هر گروهی از مهمانان که وارد جلسه می شدند پس از مقدمه ناظم و شرح مختصر زندگی عطا مناجاتی تلاوت می شد و سپس پیام بیت العدل اعظم و در نهایت مناجات خاتمه خوانده می شد. در قسمت پایانی پس از زیارت لوح مریم دو مناجات تلاوت شد و سپس قسمتی ازمثنوی مبارک حضرت بهاالله زیارت شد. بعد شعری زیبا سروده یکی از احبای بندر عباس و دوستان عطا خوانده شد. پایان بخش این برنامه دعای دسته جمعی بود که همراه با نوای موسیقی اجرا گردید: "یا منان، یا مُنزل البیان، یا موجد الامکان، یا مظهر السبحان، یا بهاالله" که 9 بار زیارت گردید و آوای یا بهاالله در شهر طنین انداز شد. فی البداهه و بدون هماهنگی قبلی چند برنامه موسیقی اجرا شد. شعر مولانا "ما در ره عشق تو اسیران بلاییم" به صورت آوازی خوانده و با گیتار همراهی شد و بعد هم ترانه دیار. چند فقره از آثار مبارکه هم همراه با ویولون و کمانچه خوانده شد. جلسه با صرف شام پایان یافت و مسافران به تدریج به شهرهای خود بازگشتند ولی این آغاز راه است. آغازی برای ادامه مسیر خدمت. آغازی برای تفکر و تقلیب، تفکر در زندگی نفسی نفیس که در سراسر عمر تلاش کرد عبدالبها را مثلی اعلا برای سلوک در زندگی شخصی و اجتماعی خود قرار دهد.


سرود همدلی و مهربانی که عطا آن را به زیباترین شکل در جهان به صدا درآورد قلوبمان را بار دیگر به یکدیگر متصل کرد و به ما اطمینان داد که هزاران هزار چون عطا به وجود خواهند آمد که بسیط غبرا را آیینه ملکوت خواهند ساخت.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 عطاء الله رضوانی با ضرب گلوله به قتل رسیدند .
--------------------------------------------------
عطاء الله رضوانی شهروند بهایی ساکن بندرعباس از اعضاء سابق خادمین سه نفره، دیشب به صورت مشکوکی با ضرب گلوله از ناحیه پشت سر به قتل رسید.علت کشته شدن وی در حال حاضر مشخص نیست و هیچگونه سرقتی صورت نگرفته. ایشان پیشتر بارها از طرف مسئولین امنیتی-اطلاعاتی و دفتر امام جمعه مورد تهدید واقع شده بودند. چند سال قبل دو نفر از بهائیان این شهر (آقایان میعاد افشار و دکتر میدانی) توسط افراد تندرو مجروح شده بودند. پیشتر آقای ایرج مهدی نژاد از بهائیان این شهر با ضربات چاقوی مسلمانان متعصب تندرو به قتل رسیده بودند...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیاد شهید مجید جناب عطاءالله رضوانی

يا بقايا ءالشهدا ، اهل ملا اعلي ارزوي اين شهادت كبري نمايند و اهل ملكوت ابهي از اين جام سرشارسرمست و پرخمارند . شهداي سبيل جمال ابهي روحي لتربتهم الفدا از ملكوت ابهي ناظر به بازماندگانند و چون در متعلقان و دوستان صبر و قرار بينند و تحمل و اصطبار مشاهده كنند فخر و مباهات نمايند كه الحمد لله هر چند ما از عالم ناسوت رهيديم و بجهان لاهوت پريديم ولي بازماندگان ثابت پيمانند و مستقيم برامر رحمان عرصه ناسوت خالي نمانده و انجمن عالم امكان بنور هدي درخشنده و تابان است . حال الحمد لله شما از اين صدمه كبري نلغزيديد و از افق استقامت مانند نجوم ساطعه درخشيديد و يقين است كه عنايات جمال مبارك روحي لروضته الفداء شامل و كامل است . پس مسرور و مستبشر باشيد كه بدرقه عنايت خواهد رسيد و از هر جهت موهبت كبري حاصل خواهد شد.
(منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٢: صفحه ۲۲۹)

بیاد شهید مجید جناب عطاءالله رضوانی

The melody of the dove


Ataullah Rezvani, a Baha'i from Bandar Abbas shot dead from behind on Friday night.

He is the All-Glorious! O God, my God! Verily, Thou seest Thy servants acting with sincerity toward the whole of mankind, even the ill-disposed enemy. They are serving the entire human race with pure hearts and sanctified breasts and are exposed to grave danger. Darts are aimed at them, arrows directed towards them. Spears are pointed at them, swords drawn against them. O Lord! They are victims of tyranny, at the mercy of the enemy. They are prisoners in the hands of blood-thirsty wolves and ravenous dogs from amongst the wicked. They have no refuge, no haven save the stronghold of Thine all-encompassing protection. Shelter them, O my Lord, with the eye of Thy loving-kindness neath the shadow of Thy shield and protection and guard them in the shelter of Thy care from the wickeddoers among Thy people. O Lord! They have no helper except Thee, no protector besides Thee. Ordain, O my Lord, all manner of affliction for ‘Abdu’l-Bahá. Make me a target for the darts of men and protect Thy faithful servants from the wickedness of the ignoble. Grant that I may offer up my life for the whole body of Thy lovers so that my heart may find rest, my soul may be quieted, and my eyes may be solaced in the arena of supreme martyrdom. Verily, Thou art the All-Powerful, the Almighty, the Most Exalted. O ye beloved of the Lord! Be calm and composed.
Abdu’l-Bahá






Wednesday, August 21, 2013

آرمان 12 ساله در سن 18 سالگی "بجرمی" در دوران کودکی اعدام شد


آرمان 12 ساله در سن 18 سالگی " بجرمی" در دوران کودکی اعدام شد

آرمان در ۱۲ سالگی دستگیر شده بود / عکس از ارشیو


سحرگاه روز سە شنبە ٢٩‌مرداد‌ماه، " آرمان محمدی" در زندان دیزل‌آباد کرمانشاه اعدام شد. آرمان در زمان بازداشت تنها ١٢ سال سن داشتە است کە از سوی دادگاه بە اتهام دست داشتن در قتل یک شهروند روانسری بە اعدام محکوم گردید کە بعد از ٦ سال بازداشت و رسیدن بە سن ١٨ سالگی حکم اعدام وی بە اجرا در آمدە است.

آقای رئیس جمهور تو قول دادی اعتدالگرا باشی و برخی خام اندیش پنداشتند که از بربریت و توحش حکومت اسلامی کاسته می شود.؛ ننگ تان باد مرگ پرستان.





Saturday, August 17, 2013

خاطراتی از منوچهر روحی یکی از جانباختگان بهایی دهه 60


خاطراتی از منوچهر روحی  یکی از جانباختگان بهایی دهه 60

منوچهر روحی.jpg
.....
منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن شهرستان بجنورد توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستگیر شد و دیگر هیچگاه به منزل و نزد خانواده‌اش بازنگشت. همسر وی را هم بازداشت و پس از یک سال آزاد کردند. در طی این مدت تمام اموال وی مصادره گردید. داروخانه بدیع به داروخانه هلال احمر تبدیل شد. منزل مسکونی‌اش به تصرف دادسرای انقلاب درآمد و یکی از اتاق‌هایش نمازخانه‌ای شد و سایراتاق‌ها به محل بازجویی و زندانی کردن متهمان تبدیل گردید. حساب پس انداز وی را که نه از راه دزدی بلکه طی سال‌ها کار شرافتمندانه از کارگری در داروخانه تا داروخانه داری جمع آوری شده بود، مصادره گردید. همسر و سه فرزندش بدون داشتن مال و املاک، آواره شهرهای دیگر شدند. هر آنچه منوچهر روحی پس از ۴۸ سال زندگی، کاشته و زمان برداشتش رسیده بود همگی به حکم قاضی القضات شهر به اتهام مفسد فی الارض بودن، ضبط و از بین رفت. منوچهر روحی با آنکه همه این‌ها را می‌دید باز هم ذره‌ای از موضع خود کوتاه نیامد و تا واپسین دم حیات، اعتقادش به آیین بهایی را منکر نشد. شکنجه‌های جسمانی که آن زمان بسیار متداول بود از قبیل شلاق و ضرب و شتم هم بر وی کارساز نشد حتی مسئول ویژه امور بهاییان در وزارت اطلاعات به نام «طلوعی» هم از تهران جهت تحت فشار قراردادن و برگرداندن وی از عقیده‌اش عازم بجنورد شد که آن هم بی‌تاثیر بود. بالاخره دو نهاد امنیتی و قضایی، یگانه راه شکست وی را در از میان بردن او جستند و حکم اعدام وی صادر شد. حتی صدور حکم اعدام نیز خللی در اعتقاد این زندانی عقیدتی ایجاد نکرد بطوریکه در وصیت نامه نوشته شده اش در زندان در‌‌ همان سطر آغازین به باورمندی و اعتقاد به بهاییت اقرار می‌کند.
آخرین دفعه که منوچهر روحی را دیدم تاسوعای سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود که به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد) به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند. منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن بجنورد در سحرگاه ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۳ خورشیدی برابر با ۱۷ اوت ۱۹۸۴ میلادی به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بجنورد به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) ، مفسد فی الارض شناخته شد و تیرباران گردید.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰ (1) ،

 

 کیان ثابتی

  kian-sabeti.jpg

شاید اعدام‌های گسترده زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ خورشیدی و از طرف دیگر حجم گسترده نقض حقوق شهروندان بهایی طی سال‌های اخیر از جمله دلایلی باشند که به اعدام‌ها و فشارهای اعمال شده بر بهاییان در دهه ۶۰ کمتر توجه شده است. 

اوایل دهه ۶۰ خورشیدی سالهای پر تنش و اضطرابی برای بهاییان ایران بود. صد‌ها نفر از شهروندان بهایی در شهرهای مختلف ایران، بازداشت شدند. بسیاری از این بازداشت شدگان به حبس‌های طویل یا کوتاه مدت محکوم شدند و تعدادی هم به جوخه‌های اعدام سپرده گشتند. زن و شوهر، خواهر و بردار، پدر و مادر با فرزند، مادران باردار و مادرانی با فرزندان شیرخوار و خردسال؛ همگی به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) زندان یا اعدام را تجربه می‌کردند. نسلی که در آن دهه متولد شد و اکنون آخرین سال‌های جوانی را سپری می‌کند جزء خاطره‌ای مبهم و تار یا نوشتجات اندک پیرامون آن دوره، هیچ توشه‌ای با خود ندارد و هر چه از آن دوره دور‌تر می‌شویم خاطرات بیشتری به فراموشی سپرده می‌شود و نسل‌های کمتری از آن آگاهی می‌یابند.
شاید اعدام‌های گسترده زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ خورشیدی و از طرف دیگر حجم گسترده نقض حقوق شهروندان بهایی طی سال‌های اخیر از جمله دلایلی باشند که به اعدام‌ها و فشارهای اعمال شده بر بهاییان در دهه ۶۰ کمتر توجه شده است. از بهاییان زندانی شدۀ آن دوره هم بجز چند اثر و خاطره انگشت شمار، مطلب زیادی باقی نمانده که بتوان با استناد به آن‌ها به این برگ از تاریخ گمشده ایران در رابطه با نسل کشی یک اقلیت‌های دینی، وقوف پیدا کرد فقط در خاطره نوشته جات بعضی از زندانیان سیاسی آن دهه از جمله رضا فانی یزدی و منیره برادران ذکری از زندانیان بهایی شده است.
کامران و کیوان رحیمیان، پیام مرکزی و جلایر وحدت که هم اکنون به اتهام دگراندیشی مذهبی (باورمندی به آیین بهایی) در حال گذراندن دوران حبس می‌باشند، فرزندان پدرانی هستند که در آن دهه به اتهام بهایی بودن اعدام شده‌اند. تاریخ سه دهه قبل، بار دیگر برای بهاییان ایران در حال تکرار شدن است بی‌آنکه تجربه آن نسل سرکوب شده به تمام و کمال به این نسل جدید تحت فشار، منتقل شده باشد.
در این انتقال نابسامان و محدود خاطرات و تجارب، نام بسیاری از جان باختگان بهایی گم شده است. در این گذر، بسیاری از شهروندان بهایی که در شهرهای کوچک یا دورافتاده ایران جان در راه اعتقادشان داده‌اند کمتر یا اصلا سخنی به میان نمی‌آید. «روح الله بهرامشاهی» کارمند اخراج شده بهایی ساکن تفت یزد که در سن ۵۸ سالگی در اسفند ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در تفت اعدام شد. «یونس نوروزی» متولد ۱۳۰۵ خورشیدی در شهرستان مرند (استان آذربایجان شرقی) پس از انقلاب اسلامی به دلیل بهایی بودن حقوق بازنشستگی‌اش قطع گردید. وی در مردادماه ۶۲ در کرج بازداشت و آبان ماه سال بعد در زندان اوین اعدام شد. «امین الله قربان‌پور» دامدار و کشاورز ساکن تهران که در خرداد ماه ۱۳۶۳ در تهران بازداشت و سه ماه بعد تیرباران گردید. «رحمت الله وجدانی» متولد ۱۳۰۷ خورشیدی که در مرداد ماه ۱۳۶۳ در شهر بندرعباس بازداشت و پس از یک سال در سن ۵۷ سالگی در شهر مزبور اعدام شد. این‌ها چند نمونه از ده‌ها شهروند بهایی کمتر نام آشنای ایران زمین می‌باشند که در دهه ۶۰ دستگاه عدالت کشور، ایشان را به اتهام باور مذهبی به اعدام محکوم کرد. اما یکی از این شهروندان بهایی که این روز‌ها مقارن با سالروز اعدام وی می‌باشد، «منوچهر روحی» شهروند بهایی ساکن بجنورد نام دارد که در همین شهر به حکم دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام «بهایی بودن»، تیرباران گردید.

منوچهر روحی که بود؟

منوچهر روحی در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در یک خانواده بهایی،‌ زاده و بزرگ شد. وی دوران کودکی را در کنار خانواده در شهر گناباد از توابع فردوس گذراند. منوچهر، پدرش را در سنین کودکی از دست می‌دهد و سرپرستی مادر و چهار خواهر و برادر را به عهده می‌گیرد. خانواده روحی آن زمان که در گناباد ساکن بودند، همواره مورد اذیت و آزار مسلمانان متعصب که با تحریک معممین محل و چشم پوشی ژاندارمری، حاضر بودند دست به هر اقدامی علیه بهاییان بزنند، قرار داشتند. برادر جوان منوچهر روحی را شبانگاه هنگامی که عازم عروسی دوستش بود، در مسیر راه می‌دزدند و آن چنان مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند که کشته می‌شود. در خاطرم هست که پیرمردی نابینا با خانواده منوچهر روحی در بجنورد زندگی می‌کرد که وی را عمو خطاب می‌کردند. این پیرمرد نابینا در سنین جوانی در شورشی که در گناباد بر علیه بهاییان راه افتاده بوده بر اثر سنگی که به سرش خورده بود، بینایی‌اش را از دست داده و خانه نشین شده بود.
خانواده روحی بعد از درگذشت پدر با تنگدستی و فقر مواجه شدند و از طرف دیگر اذیت و آزار اهالی متعصب محل، کار کردن و تامین امرار معاش در گناباد را برایشان سخت کرده بود پس به اجبار از گناباد کوچ کردند. منوچهر تحصیل را نیمه کاره‌‌ رها کرده و به کارگری در داروخانه‌ای در بجنورد مشغول می شود تا از این طریق مخارج زندگی خویش وخرج تحصیل خواهران و برادرانش را تامین کند. او پس از سال‌ها کار شبانه روزی و با همت و پشتکار مداوم خویش توانست از یک کارگر ساده داروخانه به یک نسخه پیچ ورزیده تبدیل شود. کم کم با سال‌ها پس انداز موفق می شود داروخانه را بخرد. داروخانه جدید را «بدیع» نام گذاشت. این نو بودن و تازگی فقط به نام داروخانه منحصر نمی‌شد بلکه روش کار داروخانه بدیع هم با داروخانه‌های دیگر تفاوت داشت. داروخانه بدیع، پناهگاه فرودستان و ناداران شهر بجنورد شده بود. منوچهر روحی فقط در زمینه تامین دارو به ایشان کمک نمی‌کرد بلکه در حد مقدور، در تامین هر نوع احتیاج همشهری‌هایش هم تلاش می‌کرد. من شنیده بودم بسیاری از اهالی بجنورد از پیداکردن شغل تا وصل آب و برق منزلشان به وی مراجعه می‌کرده‌اند. شاید بهت و سکوتی که شهر بجنورد را در روز اعلام خبر اعدام منوچهر روحی فراگرفت ناشی از همین رفتار و برخورد وی با ساکنین این شهر بوده باشد. بجنوردیانی که بسیاری حتی نمی‌دانستند وی فردی «بهایی» و غیرمسلمان است.
منوچهر روحی از صفر شروع کرد و خانه و کاشانه‌ای برای خود و خانواده‌اش ساخت. خانه‌اش هم مانند داروخانه مختص خودش نبود در هر گوشه‌اش به خانواده‌ای مأوا داده بود و محل رفت و آمد مسافران شده بود. یادم می‌اید چه بسیار از شب‌ها که عازم شهرهای شمالی کشور بودیم نیمه‌های شب که به بجنورد می‌رسیدیم حتما برای استراحت به منزل وی می‌رفتیم. اینکه چه کسی هستیم، چند نفر می‌باشیم و چه ساعتی به آنجا وارد شده‌ایم برای وی اهمیت نداشت مهم سرگردانی، مسافربودن و نداشتن جا و مکان بود.

منوچهر روحی.jpg


وی با اندوختن پولی که از سال‌ها کار در داروخانه بدست آورده بود، قطعه زمینی در نزدیکی بجنورد خریداری کرد و دور آن را دیوار کشید سپس شروع به کاشتن گیاه و درخت در آن کرد تا آنکه زمین بایر تبدیل به باغستان شد. از آن زمان این باغ کوچک برای بسیاری از اهالی بجنورد، یک تفرجگاه بشمار می‌‌رفت و بسیاری از خانواده‌های بهایی و غیر بهایی اوقات خویش را در روزهای تعطیل و غیر تعطیل در آن می‌گذراندند. شهر بجنورد در آن دوره، شهر بسیار کوچکی بود و تفریح گاهی نداشت تا مردم ساعاتی را در خوشی و امنیت با خانواده‌شان بگذرانند ولی باغ مزبور توانسته بود کمی این نقیصه را برای بسیاری از ساکنین بهایی و غیر بهایی بجنورد حل نماید که البته مخارج این تفرجگاه هم بر گردن وی بود. هر چند افراد دیگری هم از اهالی بجنورد، مالک باغاتی بودند ولی فقط «باغ آقا روحی دوافروش» بود که درب آن به روی همه باز بود. پس از اعدام منوچهر روحی این باغ نیز به همراه سایر اموال وی به تصرف دادگاه انقلاب درآمد و از سرنوشت آن دیگر اطلاعی دردست نیست.

تابستان سال ۱۳۶۲ به دلایلی در بجنورد بودم که شورای ملی بهاییان ایران موسوم به محفل ملی بهایی ایران در بیانیه‌ای به تاریخ ۱۲ شهریور ماه اعلام کرد که «جامعه بهایی ایران برای نشان دادن حسن نیت و رفع اتهامات واهی که دادستان کل انقلاب به جامعه بهایی منصوب داشته و تشکیلات مذهبی و اداری بهایی را غیر قانونی نامیده و عضویت در آن را جرم تلقی کرده است، از این تاریخ به بعد کلیه تشکیلات بهایی در ایران را تعطیل اعلام می‌کند به این امید که از ادامه آزار و اذیت بهاییان و در زندان نگهداشتن ایشان ممانعت گردد و حقوق مسلوبه و تضییع شده بهاییان به ایشان بازگردانده شود.» پس از این اعلامیه، موج دستگیری شهروندان بهایی در سراسر ایران راه افتاد و صد‌ها نفر از بهاییان در شهر‌ها و روستا‌ها بازداشت شدند.
در آن تاریخ، منوچهر روحی مسافرت بود ولی به سرعت به بجنورد بازگشت چرا که می‌گفت دوستانش به وی اطلاع داده‌اند که وزارت اطلاعات قصد دستگیری وی را دارد. هم شجاعت داشت و هم خوشحال بود. می‌گفت «بالاخره قراره یک کاری بشه... فرار فایده نداره الان وقتشه که باهشون رو در رو حرف بزنیم و مشکلات را حل کنیم.» فردای پس از بازگشت از سفر، منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن شهرستان بجنورد توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستگیر شد و دیگر هیچگاه به منزل و نزد خانواده‌اش بازنگشت. همسر وی را هم بازداشت و پس از یک سال آزاد کردند. در طی این مدت تمام اموال وی مصادره گردید. داروخانه بدیع به داروخانه هلال احمر تبدیل شد. منزل مسکونی‌اش به تصرف دادسرای انقلاب درآمد و یکی از اتاق‌هایش نمازخانه‌ای شد و سایراتاق‌ها به محل بازجویی و زندانی کردن متهمان تبدیل گردید. حساب پس انداز وی را که نه از راه دزدی بلکه طی سال‌ها کار شرافتمندانه از کارگری در داروخانه تا داروخانه داری جمع آوری شده بود، مصادره گردید. همسر و سه فرزندش بدون داشتن مال و املاک، آواره شهرهای دیگر شدند. هر آنچه منوچهر روحی پس از ۴۸ سال زندگی، کاشته و زمان برداشتش رسیده بود همگی به حکم قاضی القضات شهر به اتهام مفسد فی الارض بودن، ضبط و از بین رفت. منوچهر روحی با آنکه همه این‌ها را می‌دید باز هم ذره‌ای از موضع خود کوتاه نیامد و تا واپسین دم حیات، اعتقادش به آیین بهایی را منکر نشد. شکنجه‌های جسمانی که آن زمان بسیار متداول بود از قبیل شلاق و ضرب و شتم هم بر وی کارساز نشد حتی مسئول ویژه امور بهاییان در وزارت اطلاعات به نام «طلوعی» هم از تهران جهت تحت فشار قراردادن و برگرداندن وی از عقیده‌اش عازم بجنورد شد که آن هم بی‌تاثیر بود. بالاخره دو نهاد امنیتی و قضایی، یگانه راه شکست وی را در از میان بردن او جستند و حکم اعدام وی صادر شد. حتی صدور حکم اعدام نیز خللی در اعتقاد این زندانی عقیدتی ایجاد نکرد بطوریکه در وصیت نامه نوشته شده اش در زندان در‌‌ همان سطر آغازین به باورمندی و اعتقاد به بهاییت اقرار می‌کند.
آخرین دفعه که منوچهر روحی را دیدم تاسوعای سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود که به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد) به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند. منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن بجنورد در سحرگاه ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۳ خورشیدی برابر با ۱۷ اوت ۱۹۸۴ میلادی به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بجنورد به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) ، مفسد فی الارض شناخته شد و تیرباران گردید.


1 ) مطلب منتشره به هیچ وجه قصد تبلیغ مرام یا آیین خاصی را ندارد و فقط جهت آشنایی با یکی از جانباختگان در راه عقیده در کشور ایران نگاشته شده است. (نگارنده)

خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰ (1)، کیان ثابتی

 

 



Friday, August 16, 2013

متن فرمان و دستخط خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی در سال 1360

متن فرمان و دستخط خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی در سال 1360



متن فرمان و دستخط خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت در زمان نخست وزیزی میر حسین موسوی ( اصلاح طلب امروزی ) چنین بود:

“بسم الله الرحمن الرحیم

از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روى حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهاى کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهاى حزب بعث عراق و نیز جاسوسى آنان براى صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانى و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتداى تشکیل نظام جمهورى اسلامى تاکنون، کسانى که در زندانهاى سراسر کشور بر سرموضع نفاق خود پافشارى کرده و مىکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با راى اکثریت آقایان حجه الاسلام نیرى دامت افاضاته (قاضى شرع) و جناب آقاى اشراقى (دادستان تهران) و نماینده اى از وزارت اطلاعات میباشد، اگر چه احتیاط در اجماع است، و همین طور در زندانهاى مراکز استان کشور راى اکثریت آقایان قاضى شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع میباشد، رحم بر محاربین ساده اندیشى است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامى است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابى خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید، آقایانى که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعى کنند [اشداء على الکفار] باشند. تردید در مسائل قضائى اسلام انقلابى نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام.

روح الله الموسوى الخمینى
   




----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

متن فرمان خمینی و دستور قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷  

متن فرمان خمینی و دستور قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷

اخیرا اطلاعیه های زیادی بر علیه رژیم اسلامی منتشر گردیده و این رژیم را بخاطر کشتار در شورش های پس از انتخابات و جنایات کهریزک و تجاوزات جنسی متهم به جنایت علیه بشریت کرده 
اندافراد خوش نام و بد نام زیادی مانند شیرین عبادی و یا اکبر گنجی از فعالان و امضا کنندگان این فراخوان ها بوده و تلاش دارند تنها بخشی از نظام اسلامی را به عنوان جنایت کار بین المللی به جهانیان بشناساندتلاش آشکار این جماعت اما در خدمت لاپوشانی جنایات بخش دیگری از رژیم اسلامی است که امروز لباس سبز پوشیده و پرچم حقوق بشر را در هوا می چرخاند قرار دارد.این خدمتگزاران بی «ریا» اما به عمد فراموش کرده اند بزرگترین جنایت رژیم در تابستان 67 و با همکاری گسترده و خالصانه سبز های امروزی و به فرمان امام راحلشان صورت پذیرفت.برای آن دسته از آزادگان که برایشان تاریخ جنایات رژیم اسلامی پس از 22 خرداد 88 شروع نشده این وظیفه ای غیر قابل چشم پوشی است که تمامی  اعمال جنایت کاران  رژیم اسلامی را در کلیت اش  افشا کنند و به محاکمه بکشانند.برای تمامی مبارزان و بازماندگان این جنایت عظیم علیه بشریت متن نامه و فرمان امام امت را که الگوی هر دوجناح بوده و هست  را بار دیگر منتشر می کنیم.
فرمان قتل عام توسط خمینی
متن فرمان قتل عام زندانیان سیاسی ایران
» بسم ‏الله ‏الرحمن ‏الرحيم‏«
از آنجا كه منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مى‏گويند ازروى حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كرده‏اند، و باتوجه به محارب‏بودن آنها و جنگهاى كلاسيك آنها در شمال و غرب و جنوب كشور باهمكاريهاى حزب بعث عراق و نيز جاسوسى آنان براى صدام عليه ملت مسلمان ما، و با توجهبه ارتباط آنان با استكبار جهانى و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتداى تشكيل نظامجمهورى اسلامى تاكنون، كسانى كه در زندانهاى سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشارىكرده و مى‏كنند محارب و محكوم به اعدام مى‏باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با راىاكثريت آقايان حجه‏الاسلام نيرى دامت ‏افاضاته (قاضى شرعو جناب آقاى اشراقى‪ ) ‬دادستان تهرانو نماينده‏اى از وزارت اطلاعات مى‏باشد، اگر چه احتياط در اجماعاست، و همين طور در زندانهاى مراكز استان كشور راى اكثريت آقايان قاضى شرع، دادستانانقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم‏الاتباع مى‏باشد، رحم بر محاربينساده‏انديشى است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظاماسلامى است،اميدوارم با خشم و كينه انقلابى خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوندمتعال را جلب نمائيد، آقايانى كه تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شك و ترديدنكنند و سعى كنند [اشداء على الكفارباشندترديد در مسائل قضائى اسلام انقلابىناديده ‏گرفتن خون پاك و مطهر شهدا مى‏باشدوالسلام‪.‬
روح‏الله الموسوى الخمينى ‏ «
در پشت نامه بالا احمد پسر خمینی نوشته است ‪:
» پدر بزرگوار حضرت امام مدظله‏العالى‏
پس از عرض سلام، آيت ‏الله موسوى‏اردبيلى در مورد حكم اخير حضرتعالى دربارهمنافقين ابهاماتى داشته‏اند كه تلفنى در سه سوال مطرح كردند‪:‬
۱– آيا اين حكم مربوط به آنهاست كه در زندانها بوده‏ اند و محاكمه شده ‏اند ومحكوم به اعدام گشته ‏اند ولى تغيير موضع نداده‏اند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرانشده است، يا آنهايى كه حتى محاكمه هم نشده‏اند محكوم به اعدامند؟
۲– آيا منافقين كه محكوم به زندان محدود شده‏ اند و مقدارى از زندانشان را همكشيده ‏اند ولى بر سرموضع نفاق مى‏باشند محكوم به اعدام مى‏باشند؟
۳– در مورد رسيدگى به وضع منافقين آيا پرونده‏هاى منافقينى كه در شهرستانهائى كهخود استقلال قضائى دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مركز استان ارسال گردديا خود مى‏توانند مستقلا عمل كنند؟
فرزند شما، احمد «
زير اين نامه خمینی نوشته است‪:
» بسمه ‏تعالى‏
در تمام موارد فوق هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعادشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگى به وضع پرونده‏ها در هر صورت كه حكمسريعتر انجام گردد همان مورد نظر است‪.‬
روح‏الله الموسوى‪ «‬
آیت الله منتظریکه از این مکاتبات با خبر میشود برای موسوی اردبیلی ، که درآن زمان رئیس شعبه عالی قضایی بود پیغام میدهد که :
» مگر قاضی های شما اینها را به ۵ یا ۱۰ سال زندان محکوم نکرده اند، مگر شما مسول نبوده اید، آن وقت تلفنی به احمد آقا میگویید که اینها را مثلا در کاشان اعدام کنند یا در اصفهان.. شما خودت میرفتی با آنها صحبت میکردی که کسی که مثلا مدتی در زندان است و به ۵ سال زندان محکوم شده و روحش هم از فعالیتهای منافقین خبر دار نبوده چطور ما او را اعدام کنیم. «
آیت الله منتظرى در آن زمان در نامه معروف خود به خمينى می نویسد :
» آيا ميدانيد كه جناياتى در زندانهاى جمهورى اسلامى بنام اسلام در حال وقوعند كه شبيه آن در رژيم منحوس شاه هرگز ديده نشد؟ آيا ميدانيد كه تعداد زيادى از زندانيها تحت شكنجه توسط بازجويانشان كشته شده اند؟ آيا ميدانيد كه در زندان(شهرمشهدحدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود … مجبور به درآوردن تخمدان يا رحم شدند؟ آيا مي دانيد كه در برخى زندانهاى جمهورى اسلامى دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار ميگيرند … «
شکنجه ها و رفتارهای وحشیانه ای که بر زندانیان به ویژه بر دختران باکره در آن مقطع اعمال شده است بنا بر گفته بازمانده گان آن دوره غیر قابل انکار است.
متن نامه حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي خوزستان حجه الاسلام احمدي به خميني در مورد چگونگي اجراي حكم درباره منافقين، مورخه ۲۳/۵/۱۳۶۷
«‬بسمه تعالي
حضرت آيت الله العظمي امام خميني دامت بركاته
با عرض سلام، در رابطه با حكم اخير حضرتعالي راجع به منافقين گرچه اينجانبكوچكتر از آنم كه در اين باره صحبتي بكنم ولي از جهت كسب رهنمود و من باب وظيفهشرعي و مسئوليت خطيري كه در تشخيص موضوع به عهده مي‪‎‬باشد معروض مي‪‎‬دارد كه بر سرنفاق بودن يا پافشاري بر موضع منافقين، تفسيرها و تحليلهاي گوناگوني مي‪‎‬شود و نظرهاو سليقه ها بين افراط و تفريط قرار دارد كه به تفصيل خدمت حاج احمد آقا عرض كردم واز تكرار آن خودداري مي‪‎‬شودمن باب مثال در دزفول تعدادي از زندانيان به نامهايطاهر رنجبر – مصطفي بهزادي – احمد آسخ و محمدرضا آشوع با اينكه منافقين را محكوممي‪‎‬كردند و حاضر به هر نوع مصاحبه و افشاگري در راديو و تلويزيون و ويدئو و يااعلام موضع در جمع زندانيان بودند، نماينده اطلاعات از آنها سئوال كرد شما كهجمهوري اسلامي را بر حق و منافقين را بر باطل مي‪‎‬دانيد حاضريد همين الان به نفعجمهوري اسلامي در جبهه و جنگ و گلوگاهها و غيره شركت كنيد، بعضي اظهار ترديد و بعضينفي كردند، نماينده اطلاعات گفت اينها سر موضع هستند چون حاضر نيستند كه در راهنظام حق بجنگندبه ايشان گفتم پس اكثريت مردم ايران كه حاضر نيستند به جبهه بروندمنافقند؟ جواب داد حساب اينها با مردم عادي فرق مي‪‎‬كند و در هر صورت با راي اكثريتنامبردگان محكوم شدند فقط فرد اخير در مسير اجراي حكم فرار كردلذا خواهشمند استدر صورت مصلحت ملاك و معياري براي اين امر مشخص فرماييد تا مسئولين اجرا دچاراشتباه و افراط و تفريط نشوند‪.‬
حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي خوزستان – محمد حسين احمدي
رونوشت حضرت آيت الله العظمي آقاي منتظري مدظله «
آیت الله منتظری نامه ایی دیگر به خمینی مینویسد و در آن گفته های حاکم شرع یکی از استانهای کشور را نقل می کند :
» سه روز قبل قاضی شرع یکی از استانهای کشور که مرد مورد اعتمادی میباشد با ناراحتی از نحوه اجرای فرمان حضرت عالی به قم امده بودمیگفت مسئول اطلاعات یا دادستان تردید از من استاز یکی از زندانیان برای تشخیص این که سر موضع است یا نه پرسید، تو حاضری سازمان منافقین را محکوم کنی؟ ، گفت آری، پرسید حاضری مصاحبه کنی؟ ، گفت آری، پرسید حاضری برای جنگ عراق به جبهه بروی؟ ، گفت آری، پرسید حاضری روی مین بروی؟ ، گفت مگر همه مردان حاضرند روی مین بروند، وانگهی از من تازه مسلمان نباید این همه انتظار داشت.گفت معلوم میشود تو هنوز سر موضعی، و با او معامله سر موضع انجام داد، و این قاضی شرع میگفت من هر چه اسرار کردم تصمیمات به اتفاق آرا باشد و اکثریت پذیرفته نشد، و نقش اساسی را همه جا مسئول اطلاعات دارد و دیگران عملا تحت تاثیر میباشند… . «
آیت الله منتظری با نیری – قاضی شرع اوین ، اشراقی دادستان و پور محمدی نماینده وزارت اطلاعات صحبت میکند و به آنها میگوید:
» گفتن الان محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگه داریدآقای نیریگفت ما تا الان ۷۵۰نفر رادر تهران اعدام کرده ایم ، ۲۰۰ نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کرده ایمکلک اینها را هم بکنیم بعد هر چه بفرمائید. «
احمد منتظری پسرآیت الله منتظری در آذر ماه سال ۸۴ در پی انتشار بیانیه سازمان دیده بان حقوق بشر در مورد نقشمصطفی پورمحمدی در اعدامهای سال ۶۷ در گفتگو با بخش فارسی رادیو‪B.B.C ‬، درستی این مکاتبات را تائید کرد.
نقش وزیر کشور و وزیر اطلاعات در نقض گسترده حقوق بشر (بیانیه سازمان دیده بان حقوق بشر) :
آیت الله منتظری در کتاب خاطرات خود تعداد اعدامهای گروهی را بین ۲۸۰۰ تا ۳۸۰۰ نفر دانسته، اما مخالفان جمهوری اسلامی رقمی بسیار بیش از این بیان می کنند.
تا کنون ۴۴۷۸ نفر از اسامی قربانیان جمع آوری شده اند که در لیست زیر در سایت عصر نو آمده است :
خانم مینا انتظاری که در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷ از زندان بیرون آمد، میگوید :
«زمینه اعدامهای گسترده از مدتها قبل چیده شده بوداو می گوید لاجوردی بارها به بند ما آمد و گفت ما اگر حس کنیم که ۲ ساعت دیگر نظام ما در حال فروپاشی است، ۱ ساعت قبل از آن همه شما را از بین میبریمما نمیگذاریم که زندانی سیاسی بماند و برود بیرون قهرمان بشود… .
… در پاییز سال ۶۶ همه ما را جمع کردند و از ما سوالاتی کردنداز قبیل جرم شما چیست؟ ، نظر شما در مورد سازمانتان چیست؟، نظرتان نسبت به نظام چیست؟، اگر آزادتان کنیم جبهه میروید؟، روی مین میروید؟ و تمام زندانیان را دسته بندی کردندهمانجا فهمیدیم که رژیم یک برنامه ای داردچون در اواخر ۶۴ و اوایل ۶۵ همه ما را منتقل کردند به زندان اوین… . «
دکتر رضا غفاری از زندانیان جان به در برده دهه ۶۰ و نویسنده کتاب خاطرات یک زندانی از زندانهای جمهوری اسلامیدر این مورد می گوید :
» …  قتل عام مسئله ای نبود که رژیم بدون حساب و کتاب وارد این کار شودقبل از این مرحله، قطعنامه سازمان ملل در قطع جنگ توسط خمینی باید قبول می شد ، رژیم با تمامیت خود یک برنامه کامل برای اعدام زندانیان در دستور کار خود گذاشته بود و از ۶ ماه قبل این برنامه را به اجرا گذاشته بود و از یک زندان به زندانهای دیگر میرفتند و میگفتند خمینی کمیته عفو تشکیل داده و این کمیته از ما سوالهایی میکردند و به بند خود ما در گوهر دشت آمدند، من در بند ۱ سلول ۸ بودم و ۴۳ ماه قبل از این اعدامها سوالهای مختلفی از ما میکردند و میگفتند کمیته عفو خمینی میخواهد تصمیم بگیرد که دیگر زندانی سیاسی در زندانها نباشد…. او می گوید کسانی که در این اعدامها شرکت داشتند در قرنطینه کامل بودند و تا ۳ ماه از محدوده قتل گاهها خارج نشده بودند… . «
«… مامور اعدام بهحاج نیریگفت ۱۰ دقیقه کافی نیست، وقتی بعد از ۱۰ دقیقه آنها را پایینمی آوریم بعضی هنوز جان دارند، لطفا وقت بیشتری برای این کار بگذارید،نیریمیگوید، وقت اضافی نداریم، همان ۱۰ دقیقه کافی است و ماموراعدام میپرسد چرا تیربارانشان نمیکنید این که خیلی سریعتر است ؛نیریمیگوید، این جا امکاناتمان زیاد نیست، وقتی نعش کشها درخیابانها به حرکت در میایند، خون آنها راه می افتد ، می خواهید همه عالم بفهمند مااینجا چه می کنیم. «
آقای اصلانی از زندانیان جان بدر برده می گوید:
» بسیاری از دوستان ما تا زمانی که طناب دار به گردنشان افتاد حتی نمی دانستند چه اتفاقی دارد میافتدگفتنی است بعضی از زندانیان کشته شده در قتل عام تابستان ۶۷ زندان آنها تمام شده بود و طبق قوانین خود رژیم باید آزاد میشدند و تعدادی نیز به خاطر نسبت فامیلی به قتل می رسیدند… اسامی بعضی از زندانیان که بخاطر نسبت فامیلی به قتل رسیدند :
… اشرف احمدی – شهرام عطاری – منیره رجوی – محمود تحصیلی – خواهر محمود تحصیلی – حسین تحصیلی – مریم محمدی – رضا محمدی – بهمن عبادی – عباسعلی منش رودسری … .»
» … ریاست هیئت مرگ را حجه الااسلام نیریبر عهده داشتآقای اشراقیبه عنوان دادستان انقلاب و آقای پورمحمدیبه عنوان نماینده وزارت اطلاعات بودکلیدی ترین سوال آقای نیرینزد نیروهایی که اتهام چپ داشتند این بود که مسلمانی یا مارکسیست!‪]‬» در جمهوري اسلامي كمونيستها هم در بيان عقايد خود آزاد خواهند بود » / مصاحبه خمینی با سازمان عفو بين الملل، نوفل لوشاتو، ۱۰ نوامبر ۱۹۷۸[‬سرنوشت همه کسانی که پاسخ آنها مارکسیست بود از قبل تعیین شده بود، آقای نیری با دست می فرمودند ببرینش سمت چپ – چپ در واقع مرگ با دارهای از پیش آماده شده بود که در آمفی تئاتر یا حسینیه گوهر دشت تعیین کرده بودند و بسیاری از زندانیان دوگانه برخورد میکردند و وقتی میپرسیدند مسلمانی یا مارکسیست، از نیری میپرسیدند حاج آقا برای چی این سوال را مطرح میکنید ؛ به یک تعدادی گفته بودند میخواهیم بندتان را جدا کنیم ، میخواهیم بند مسلمانها را از غیر مسلمانها جدا کنیم و با این دروغ تعداد زیادی از زندانیان را به طرف آن حسینیه ها و چوبهای دار بردند… گفتنی است از چند هفته قبل از اعدامها ملاقاتها قطع شده بود و بی خبری از عزیزان و بروز شایعات خانوادهای زندانیان را نگران کرده بود
بانو صابریمی گوید :
» در زندان شایعاتی شده بود یک سری میگفتند در زندان درگیری شده و زندانیان با پاسدارها درگیر شده اند و زدوخورد بین آنها شده و تعدادی زندانی کشته شده و عده ای دیگر میگفتند که به داخل سلول زندانیان گاز فرستاده اند و آنها را خفه کرده اند و پس از چند ماه شایعات بسیار، خانوادها بسیار نگران شده بودند و میگفتند اگر بچه های ما را کشتید، حداقل جواب بدهید و ما خیلی راحت با این مسئله برخورد نکردیم و طوماری جمع کردیم و مقابل بازرسی کل کشور بس نشستیم و خواهان این شدیم که یکی از مسئولان با ما دیدار کند و صحبتی در مورد زندانیان ما بکنند ، اما متاسفانه هیچ گونه خبری به ما ندادند… . «
بانو صابری در مورد مطلع شدن از مرگ شوهران و فرزندان شان می گوید :
«مادران و خانواده های زندانیان روزی به خاطر فرزندان خود به خاوران میروند که متوجه بوی بد تعفن و عفونت و صحنه هایی از قبیل بیرون ماندن پتوهایی از زیر خاک و بیرون ماندن دستهایی از زیر خاک میشوند که خاک را کنار میزنند و جسدهای زیادی را که با لباس دفن شده اند را میبینند
آنچنان که می دانیم قتل عام تابستان ۶۷ پس از قتل عام سال ۶۰ دومین قتل عام زندانیان سیاسی توسط حکومت اسلامی محسوب می شود ، قتل عام سال ۶۰ را در لینک زیر بخوانید :
مطابق آنچه که گفته شد و مطابق نظر آیت الله منتظری بسیاری از زندانیان سیاسی ، دستگیر شدگان سالیان قبل از اعدام بوده اند و حتی بسیاری بایستی آزاد می شدند و اتهام محاربه به آنان صحیح نبوده است و مطابق گفته آقای اصلانی تعدادی بخاطر نسبت فامیلی به قتل رسیده اند ، در ضمن ، ضمن محکوم کردن کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ خواستار به رسمیت شناخته شدن این فاجعه از طرف مجامع حقوق بشری به عنوان اقدام بر ضد بشریت می باشم .
اعلامیه‌ی دوم جمعی از خانواده‌های جانباختگان دهه‌ی شصت
یاد جانباختگان کشتارهای سی ساله‌ی حاکمیت‌اسلامی را در خاوران گرامی بداریم
سی ویک سال از مصادره‌ی انقلاب می‌گذردنظام اسلامی حاکم در تمامی این سی و یک سال بدون وقفه به سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین مشغول بوده و هستدستگاه سرکوب ِ ضد انقلابی ِ حاکمیت بدون تاثیرپذیری از اختلافات«خانوادگی» جناح‌های حاکم که گاه بسیار هم پرسروصدا شده، در مسیر ضد انقلابی و ضد مردمی راه خود را رفته و ابزاری فراجناحی در جهت حفظ نظام و سرکوب مخالفین بوده استاما در روند این سی و یک سال دو نوبت در کشتار و شکنجه‌ی مخالفین روی اسلاف خود را سفید کرد.  یکی در دهه‌ی 60 که با بهانه‌ی جنگ توانست در یورشی ده ساله، و نقطه اوج آن سال 67، مخالفین را قتل عام و قلع و قمع کند و یکی در دو ماه اخیرزمانی که مردم به خاطر عمیق شدن شکاف جناح‌ها، پس از سی سال توانستند فریادهای فروخورده‌ی خود را به خیابان‌ها و پشت‌بام‌ها ببرند و خواستار بازپس‌گیری انقلابشان شوند.
سی سال پس از حاکمیت اسلامی به رغم تعمیق شکاف‌های جناحی، دستگاه سرکوب باز هم همان کاری را با مخالفین می‌کند که سی‌سال پیش با آن‌ها کردسرکوب، زندان، شکنجه، تجاوز جنسی، اعدام، مضحکه‌های اعتراف‌گیری و پرونده سازیاما این بار به واسطه‌ی اینکه هدف حاکمیت بیشتر ارعاب مخالفین بود، در وحشیگری و شکنجه‌های قرون وسطایی گوی سبقت از تمامی اسلاف فاشیستش ربود.
اگر خبر کشتارهای دهه‌ی شصت و به ویژه کشتار جمعی زندانیان در سال 67 کمتر به گوش جهانیان رسید و بسیاری از سازمان‌های «مدافع حقوق بشر» و دولت‌های «مدافع دموکراسی» خفقان گرفته بودند، این بار به واسطه ی فریادهای رسای مردم، خبررسانی مردمی، فشار افکار عمومی و نیروهای مترقی در اقصا نقاط جهان، هیچ قدرتی قادر نیست فریاد مردم را نادیده بگیرد، حتی عناصری از خود ِ حاکمیت اسلامیاما جدا از اینکه چه کسانی از این فریادها حمایت می‌کنند، ماهیت این فریادها با فریادهای بریده شده‌ی دهه‌ی شصت تفاوتی ندارد:همه‌ی آنان خواستار آزادی و عدالتنداما به رغم تمامی این فریادها و فشار ِ افکار عمومی، ماشین سرکوب نظام اسلامی همان کاری را با مردم معترض می‌کند که دهه‌ی شصت با مخالفین کردبنابراین نظام اسلامی و ماشین سرکوبش در مقابل تمامی ما ایستاده است، ما همه از یک خانواده‌ایمدردها و آرزوهایمان مشترک است و همه فریادی مشترک برآورده‌ایم.
ما خانواده‌های کشته‌شدگان دهه‌ی شصت در طی این سال‌ها تحت سخت‌ترین شرایط بوده‌ایم و می‌دانیم اگر این روال ادامه یابد آنچه که به ما رفته است به خانواده‌های کشتارهای اخیر نیز خواهد رفت.
عزیزانمان را ربودند، شکنجه دادند و اعدام کردندنه از زمان محاکمه‌ی آن‌ها اطلاع داشتیم و نه کسانی که ‌آن‌ها را محاکمه کردند دیدیم و نه جرم آن‌ها را فهمیدیمبعد از اعدامشان نه وصیت‌نامه‌یی از آن‌ها دریافت کردیم و نه جنازه اشان را، و نه محل دفن‌شان را می‌دانستیمپس از مدت‌ها جستجو گفتند که عزیزانمان را در گورهای فردی و یا دسته‌جمعی در خاوران و یا قبرستان‌های مشابه در شهرستان‌ها، دفن کرده‌اندامروز مخالفین توی تظاهرات با باتوم وگلوله کشته می‌شوند و یا در زندان‌های رسمی و غیررسمی با وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها و تجاوز جنسی روبرو هستند و اگر شانس بیاوریم شاید بتوانیم جنازه‌های آنان را تحویل بگیریم.
درطی این مدت
ما خانواده‌ها را نیز همانند عزیزانمان مورد اذیت و آزار قرار دادندما را از ادامه تحصیل محروم کردنداز کار اخراجمان کردند و راه هرگونه ترقی و پیشرفت را برما بستندخانواده‌هایمان پاشیده شد و در این میان کسانی سکته کردند و یا دیوانه شدندعده‌زیادی مجبور به مهاجرت از مملکت خود شده و در غربت دچار افسردگی، فقر و بیماری شدندبه بازماندگان کشتارهای اخیر نیز اجازه نمی‌دهند بر مرگ عزیزانشان گریه کنند و یا در باره‌اشان حرف بزنندآنان را تهدید می‌کنند و راه گورستان را بر آن‌ها می‌بندندهمان کاری را با آن‌ها می‌کنند که با بازماندگان کشتارهای دهه‌ی شصت کردند.
حتی راه گورهایی که خود به ما آدرس داده بودند را بستندزمانی درب خاوران را بستندزمانی دیگر بدون بهانه قبرها را زیرو رو کردند و به جای گورها نهال کاشتنداجازه ندادند حتی در خانه‌هایمان مراسم بگیریمما و فرزندانمان را تهدید ودستگیر کردندبه مراسمی که در خانه‌های شخصی خود برگزار کرده بودیم حمله کردند و خانواده‌ها را تحت فشار گذاشتند که حتی در خانه‌ها هم مراسم برگزار نکنندو مگر امروز با مردم معترض غیر از این می‌کنند؟
بنابراین ما عده‌ای از خانواده‌های جانباختگان دهه‌ی شصت از مردم آزاده و آزادی طلب ایران دعوت می‌کنیم برای همدلی و همدردی با بازماندگان کشتارهای دهه‌ی شصت و بازماندگان کشتارهای وقایع اخیر روز ششم شهریورساعت صبح در سالگرد بیست ویکمین سال کشتار ِ جمعی زندانیان، در خاوران گردهم آیندگردهم‌آیی ما برای طرح خواست‌های زیر است:
1. پی گرد و محاکمه‌ی مسببین کشتارهای دهه‌ی شصت، به ویژه اعدام‌های دسته‌جمعی سال 67 و سرکوب، کشتار، شکنجه و تجاوزات حوادث اخیر
2. اعلام اسامی دفن شدگان دهه‌ی شصت در گورستان خاوران و اعلام اسامی کشته‌شدگان و زندانیان وقایع اخیر
3. آزادی بدون قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی
4. الغای اعدام برای هر جرمی و شکنجه تحت هرعنوانی
5. دریافت کیفرخواست محکومین سیاسی و اعدام شدگان در طی این سی سال و افشا‌ی علت اعدام آنان
6. دریافت وصیت‌نامه‌‌اعدام شدگان
7. به رسمیت شناختن محل دفن اعدام شدگان سی‌سال حاکمیت اسلامی در تهران و شهرستان‌ها و تحویل بدون قید و شرط کشته شدگان حوادث اخیر به خانواده‌ها و اجازه‌ی برگزاری مراسم در منازل و یا سر خاک این کشته شدگان
8. اجازه‌ی گذاشتن سنگ برقبر کشته شدگان
9. پیگرد ومحاکمه‌ی عامرین و عاملین کسانی که اقدام به تخریب خاوران و گورستان‌های مشابه در سایر نقاط ایران کرده و به آزار خانواده‌ها درطی این سال‌ها پرداخته‌اند،
10.   بازگرداندن حقوق شهروندی خانواده‌ها و متوقف کردن هرگونه محدودیت و محرومیت    اجتماعی، سیاسی، فرهنگی واقتصادی در مورد آنان… و
11. پذیرش و حفظ گورستان خاوران و گورستان‌ها و یا قبرهای مشابه در سایر نقاط کشور به عنوان سندی تاریخی از جانب نهادهای محلی و بین‌المللی
26 مرداد 1388

امتیاز بدهید:





https://mejalehhafteh.com/2012/08/22/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7/