Saturday, August 17, 2013

خاطراتی از منوچهر روحی یکی از جانباختگان بهایی دهه 60


خاطراتی از منوچهر روحی  یکی از جانباختگان بهایی دهه 60

منوچهر روحی.jpg
.....
منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن شهرستان بجنورد توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستگیر شد و دیگر هیچگاه به منزل و نزد خانواده‌اش بازنگشت. همسر وی را هم بازداشت و پس از یک سال آزاد کردند. در طی این مدت تمام اموال وی مصادره گردید. داروخانه بدیع به داروخانه هلال احمر تبدیل شد. منزل مسکونی‌اش به تصرف دادسرای انقلاب درآمد و یکی از اتاق‌هایش نمازخانه‌ای شد و سایراتاق‌ها به محل بازجویی و زندانی کردن متهمان تبدیل گردید. حساب پس انداز وی را که نه از راه دزدی بلکه طی سال‌ها کار شرافتمندانه از کارگری در داروخانه تا داروخانه داری جمع آوری شده بود، مصادره گردید. همسر و سه فرزندش بدون داشتن مال و املاک، آواره شهرهای دیگر شدند. هر آنچه منوچهر روحی پس از ۴۸ سال زندگی، کاشته و زمان برداشتش رسیده بود همگی به حکم قاضی القضات شهر به اتهام مفسد فی الارض بودن، ضبط و از بین رفت. منوچهر روحی با آنکه همه این‌ها را می‌دید باز هم ذره‌ای از موضع خود کوتاه نیامد و تا واپسین دم حیات، اعتقادش به آیین بهایی را منکر نشد. شکنجه‌های جسمانی که آن زمان بسیار متداول بود از قبیل شلاق و ضرب و شتم هم بر وی کارساز نشد حتی مسئول ویژه امور بهاییان در وزارت اطلاعات به نام «طلوعی» هم از تهران جهت تحت فشار قراردادن و برگرداندن وی از عقیده‌اش عازم بجنورد شد که آن هم بی‌تاثیر بود. بالاخره دو نهاد امنیتی و قضایی، یگانه راه شکست وی را در از میان بردن او جستند و حکم اعدام وی صادر شد. حتی صدور حکم اعدام نیز خللی در اعتقاد این زندانی عقیدتی ایجاد نکرد بطوریکه در وصیت نامه نوشته شده اش در زندان در‌‌ همان سطر آغازین به باورمندی و اعتقاد به بهاییت اقرار می‌کند.
آخرین دفعه که منوچهر روحی را دیدم تاسوعای سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود که به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد) به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند. منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن بجنورد در سحرگاه ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۳ خورشیدی برابر با ۱۷ اوت ۱۹۸۴ میلادی به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بجنورد به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) ، مفسد فی الارض شناخته شد و تیرباران گردید.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰ (1) ،

 

 کیان ثابتی

  kian-sabeti.jpg

شاید اعدام‌های گسترده زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ خورشیدی و از طرف دیگر حجم گسترده نقض حقوق شهروندان بهایی طی سال‌های اخیر از جمله دلایلی باشند که به اعدام‌ها و فشارهای اعمال شده بر بهاییان در دهه ۶۰ کمتر توجه شده است. 

اوایل دهه ۶۰ خورشیدی سالهای پر تنش و اضطرابی برای بهاییان ایران بود. صد‌ها نفر از شهروندان بهایی در شهرهای مختلف ایران، بازداشت شدند. بسیاری از این بازداشت شدگان به حبس‌های طویل یا کوتاه مدت محکوم شدند و تعدادی هم به جوخه‌های اعدام سپرده گشتند. زن و شوهر، خواهر و بردار، پدر و مادر با فرزند، مادران باردار و مادرانی با فرزندان شیرخوار و خردسال؛ همگی به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) زندان یا اعدام را تجربه می‌کردند. نسلی که در آن دهه متولد شد و اکنون آخرین سال‌های جوانی را سپری می‌کند جزء خاطره‌ای مبهم و تار یا نوشتجات اندک پیرامون آن دوره، هیچ توشه‌ای با خود ندارد و هر چه از آن دوره دور‌تر می‌شویم خاطرات بیشتری به فراموشی سپرده می‌شود و نسل‌های کمتری از آن آگاهی می‌یابند.
شاید اعدام‌های گسترده زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ خورشیدی و از طرف دیگر حجم گسترده نقض حقوق شهروندان بهایی طی سال‌های اخیر از جمله دلایلی باشند که به اعدام‌ها و فشارهای اعمال شده بر بهاییان در دهه ۶۰ کمتر توجه شده است. از بهاییان زندانی شدۀ آن دوره هم بجز چند اثر و خاطره انگشت شمار، مطلب زیادی باقی نمانده که بتوان با استناد به آن‌ها به این برگ از تاریخ گمشده ایران در رابطه با نسل کشی یک اقلیت‌های دینی، وقوف پیدا کرد فقط در خاطره نوشته جات بعضی از زندانیان سیاسی آن دهه از جمله رضا فانی یزدی و منیره برادران ذکری از زندانیان بهایی شده است.
کامران و کیوان رحیمیان، پیام مرکزی و جلایر وحدت که هم اکنون به اتهام دگراندیشی مذهبی (باورمندی به آیین بهایی) در حال گذراندن دوران حبس می‌باشند، فرزندان پدرانی هستند که در آن دهه به اتهام بهایی بودن اعدام شده‌اند. تاریخ سه دهه قبل، بار دیگر برای بهاییان ایران در حال تکرار شدن است بی‌آنکه تجربه آن نسل سرکوب شده به تمام و کمال به این نسل جدید تحت فشار، منتقل شده باشد.
در این انتقال نابسامان و محدود خاطرات و تجارب، نام بسیاری از جان باختگان بهایی گم شده است. در این گذر، بسیاری از شهروندان بهایی که در شهرهای کوچک یا دورافتاده ایران جان در راه اعتقادشان داده‌اند کمتر یا اصلا سخنی به میان نمی‌آید. «روح الله بهرامشاهی» کارمند اخراج شده بهایی ساکن تفت یزد که در سن ۵۸ سالگی در اسفند ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در تفت اعدام شد. «یونس نوروزی» متولد ۱۳۰۵ خورشیدی در شهرستان مرند (استان آذربایجان شرقی) پس از انقلاب اسلامی به دلیل بهایی بودن حقوق بازنشستگی‌اش قطع گردید. وی در مردادماه ۶۲ در کرج بازداشت و آبان ماه سال بعد در زندان اوین اعدام شد. «امین الله قربان‌پور» دامدار و کشاورز ساکن تهران که در خرداد ماه ۱۳۶۳ در تهران بازداشت و سه ماه بعد تیرباران گردید. «رحمت الله وجدانی» متولد ۱۳۰۷ خورشیدی که در مرداد ماه ۱۳۶۳ در شهر بندرعباس بازداشت و پس از یک سال در سن ۵۷ سالگی در شهر مزبور اعدام شد. این‌ها چند نمونه از ده‌ها شهروند بهایی کمتر نام آشنای ایران زمین می‌باشند که در دهه ۶۰ دستگاه عدالت کشور، ایشان را به اتهام باور مذهبی به اعدام محکوم کرد. اما یکی از این شهروندان بهایی که این روز‌ها مقارن با سالروز اعدام وی می‌باشد، «منوچهر روحی» شهروند بهایی ساکن بجنورد نام دارد که در همین شهر به حکم دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام «بهایی بودن»، تیرباران گردید.

منوچهر روحی که بود؟

منوچهر روحی در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در یک خانواده بهایی،‌ زاده و بزرگ شد. وی دوران کودکی را در کنار خانواده در شهر گناباد از توابع فردوس گذراند. منوچهر، پدرش را در سنین کودکی از دست می‌دهد و سرپرستی مادر و چهار خواهر و برادر را به عهده می‌گیرد. خانواده روحی آن زمان که در گناباد ساکن بودند، همواره مورد اذیت و آزار مسلمانان متعصب که با تحریک معممین محل و چشم پوشی ژاندارمری، حاضر بودند دست به هر اقدامی علیه بهاییان بزنند، قرار داشتند. برادر جوان منوچهر روحی را شبانگاه هنگامی که عازم عروسی دوستش بود، در مسیر راه می‌دزدند و آن چنان مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند که کشته می‌شود. در خاطرم هست که پیرمردی نابینا با خانواده منوچهر روحی در بجنورد زندگی می‌کرد که وی را عمو خطاب می‌کردند. این پیرمرد نابینا در سنین جوانی در شورشی که در گناباد بر علیه بهاییان راه افتاده بوده بر اثر سنگی که به سرش خورده بود، بینایی‌اش را از دست داده و خانه نشین شده بود.
خانواده روحی بعد از درگذشت پدر با تنگدستی و فقر مواجه شدند و از طرف دیگر اذیت و آزار اهالی متعصب محل، کار کردن و تامین امرار معاش در گناباد را برایشان سخت کرده بود پس به اجبار از گناباد کوچ کردند. منوچهر تحصیل را نیمه کاره‌‌ رها کرده و به کارگری در داروخانه‌ای در بجنورد مشغول می شود تا از این طریق مخارج زندگی خویش وخرج تحصیل خواهران و برادرانش را تامین کند. او پس از سال‌ها کار شبانه روزی و با همت و پشتکار مداوم خویش توانست از یک کارگر ساده داروخانه به یک نسخه پیچ ورزیده تبدیل شود. کم کم با سال‌ها پس انداز موفق می شود داروخانه را بخرد. داروخانه جدید را «بدیع» نام گذاشت. این نو بودن و تازگی فقط به نام داروخانه منحصر نمی‌شد بلکه روش کار داروخانه بدیع هم با داروخانه‌های دیگر تفاوت داشت. داروخانه بدیع، پناهگاه فرودستان و ناداران شهر بجنورد شده بود. منوچهر روحی فقط در زمینه تامین دارو به ایشان کمک نمی‌کرد بلکه در حد مقدور، در تامین هر نوع احتیاج همشهری‌هایش هم تلاش می‌کرد. من شنیده بودم بسیاری از اهالی بجنورد از پیداکردن شغل تا وصل آب و برق منزلشان به وی مراجعه می‌کرده‌اند. شاید بهت و سکوتی که شهر بجنورد را در روز اعلام خبر اعدام منوچهر روحی فراگرفت ناشی از همین رفتار و برخورد وی با ساکنین این شهر بوده باشد. بجنوردیانی که بسیاری حتی نمی‌دانستند وی فردی «بهایی» و غیرمسلمان است.
منوچهر روحی از صفر شروع کرد و خانه و کاشانه‌ای برای خود و خانواده‌اش ساخت. خانه‌اش هم مانند داروخانه مختص خودش نبود در هر گوشه‌اش به خانواده‌ای مأوا داده بود و محل رفت و آمد مسافران شده بود. یادم می‌اید چه بسیار از شب‌ها که عازم شهرهای شمالی کشور بودیم نیمه‌های شب که به بجنورد می‌رسیدیم حتما برای استراحت به منزل وی می‌رفتیم. اینکه چه کسی هستیم، چند نفر می‌باشیم و چه ساعتی به آنجا وارد شده‌ایم برای وی اهمیت نداشت مهم سرگردانی، مسافربودن و نداشتن جا و مکان بود.

منوچهر روحی.jpg


وی با اندوختن پولی که از سال‌ها کار در داروخانه بدست آورده بود، قطعه زمینی در نزدیکی بجنورد خریداری کرد و دور آن را دیوار کشید سپس شروع به کاشتن گیاه و درخت در آن کرد تا آنکه زمین بایر تبدیل به باغستان شد. از آن زمان این باغ کوچک برای بسیاری از اهالی بجنورد، یک تفرجگاه بشمار می‌‌رفت و بسیاری از خانواده‌های بهایی و غیر بهایی اوقات خویش را در روزهای تعطیل و غیر تعطیل در آن می‌گذراندند. شهر بجنورد در آن دوره، شهر بسیار کوچکی بود و تفریح گاهی نداشت تا مردم ساعاتی را در خوشی و امنیت با خانواده‌شان بگذرانند ولی باغ مزبور توانسته بود کمی این نقیصه را برای بسیاری از ساکنین بهایی و غیر بهایی بجنورد حل نماید که البته مخارج این تفرجگاه هم بر گردن وی بود. هر چند افراد دیگری هم از اهالی بجنورد، مالک باغاتی بودند ولی فقط «باغ آقا روحی دوافروش» بود که درب آن به روی همه باز بود. پس از اعدام منوچهر روحی این باغ نیز به همراه سایر اموال وی به تصرف دادگاه انقلاب درآمد و از سرنوشت آن دیگر اطلاعی دردست نیست.

تابستان سال ۱۳۶۲ به دلایلی در بجنورد بودم که شورای ملی بهاییان ایران موسوم به محفل ملی بهایی ایران در بیانیه‌ای به تاریخ ۱۲ شهریور ماه اعلام کرد که «جامعه بهایی ایران برای نشان دادن حسن نیت و رفع اتهامات واهی که دادستان کل انقلاب به جامعه بهایی منصوب داشته و تشکیلات مذهبی و اداری بهایی را غیر قانونی نامیده و عضویت در آن را جرم تلقی کرده است، از این تاریخ به بعد کلیه تشکیلات بهایی در ایران را تعطیل اعلام می‌کند به این امید که از ادامه آزار و اذیت بهاییان و در زندان نگهداشتن ایشان ممانعت گردد و حقوق مسلوبه و تضییع شده بهاییان به ایشان بازگردانده شود.» پس از این اعلامیه، موج دستگیری شهروندان بهایی در سراسر ایران راه افتاد و صد‌ها نفر از بهاییان در شهر‌ها و روستا‌ها بازداشت شدند.
در آن تاریخ، منوچهر روحی مسافرت بود ولی به سرعت به بجنورد بازگشت چرا که می‌گفت دوستانش به وی اطلاع داده‌اند که وزارت اطلاعات قصد دستگیری وی را دارد. هم شجاعت داشت و هم خوشحال بود. می‌گفت «بالاخره قراره یک کاری بشه... فرار فایده نداره الان وقتشه که باهشون رو در رو حرف بزنیم و مشکلات را حل کنیم.» فردای پس از بازگشت از سفر، منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن شهرستان بجنورد توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دستگیر شد و دیگر هیچگاه به منزل و نزد خانواده‌اش بازنگشت. همسر وی را هم بازداشت و پس از یک سال آزاد کردند. در طی این مدت تمام اموال وی مصادره گردید. داروخانه بدیع به داروخانه هلال احمر تبدیل شد. منزل مسکونی‌اش به تصرف دادسرای انقلاب درآمد و یکی از اتاق‌هایش نمازخانه‌ای شد و سایراتاق‌ها به محل بازجویی و زندانی کردن متهمان تبدیل گردید. حساب پس انداز وی را که نه از راه دزدی بلکه طی سال‌ها کار شرافتمندانه از کارگری در داروخانه تا داروخانه داری جمع آوری شده بود، مصادره گردید. همسر و سه فرزندش بدون داشتن مال و املاک، آواره شهرهای دیگر شدند. هر آنچه منوچهر روحی پس از ۴۸ سال زندگی، کاشته و زمان برداشتش رسیده بود همگی به حکم قاضی القضات شهر به اتهام مفسد فی الارض بودن، ضبط و از بین رفت. منوچهر روحی با آنکه همه این‌ها را می‌دید باز هم ذره‌ای از موضع خود کوتاه نیامد و تا واپسین دم حیات، اعتقادش به آیین بهایی را منکر نشد. شکنجه‌های جسمانی که آن زمان بسیار متداول بود از قبیل شلاق و ضرب و شتم هم بر وی کارساز نشد حتی مسئول ویژه امور بهاییان در وزارت اطلاعات به نام «طلوعی» هم از تهران جهت تحت فشار قراردادن و برگرداندن وی از عقیده‌اش عازم بجنورد شد که آن هم بی‌تاثیر بود. بالاخره دو نهاد امنیتی و قضایی، یگانه راه شکست وی را در از میان بردن او جستند و حکم اعدام وی صادر شد. حتی صدور حکم اعدام نیز خللی در اعتقاد این زندانی عقیدتی ایجاد نکرد بطوریکه در وصیت نامه نوشته شده اش در زندان در‌‌ همان سطر آغازین به باورمندی و اعتقاد به بهاییت اقرار می‌کند.
آخرین دفعه که منوچهر روحی را دیدم تاسوعای سال ۱۳۶۳ خورشیدی بود که به دیدار فرزندان وی به بجنورد رفته بودم. ناگهان اطلاع دادند که وی را به دادسرای انقلاب آورده‌اند (دادسرای انقلاب بجنورد در آن سال‌ها منزل کناری منزل خانواده روحی بود که بعد از مصادره اموال منوچهر روحی، این منزل هم به دادسرا الصاق شد) به پشت بام رفتیم و وی را دیدیم که با ماموری در حیاط دادسرای ایستاده است. برایش دست تکان دادیم و او هم با چهره گشاده و خنده رو برای ما دست تکان داد. بعد‌ها فهمیدم که آن روز حکم اعدامش را به وی ابلاغ کرده بودند. منوچهر روحی شهروند بهایی ساکن بجنورد در سحرگاه ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۳ خورشیدی برابر با ۱۷ اوت ۱۹۸۴ میلادی به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بجنورد به اتهام دگراندیشی مذهبی (بهایی بودن) ، مفسد فی الارض شناخته شد و تیرباران گردید.


1 ) مطلب منتشره به هیچ وجه قصد تبلیغ مرام یا آیین خاصی را ندارد و فقط جهت آشنایی با یکی از جانباختگان در راه عقیده در کشور ایران نگاشته شده است. (نگارنده)

خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰ (1)، کیان ثابتی

 

 



No comments:

Post a Comment